ملازمفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که همیشه با کس دیگر باشد؛ همراه؛ نوکر.۲. چیزی که همیشه پیوسته به چیز دیگر باشد.
ملازملغتنامه دهخداملازم . [ م ُ زِ ] (ع ص ) دست در گردن اندازنده با هم . (منتهی الارب ). دست در گردن هم اندازنده و معانقه کننده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || همیشه باشنده به جایی یا نزد کسی . (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، همیشه باشنده در جایی و یا در نزد کسی . (ناظم الاطباء). آ
ملازمدیکشنری فارسی به انگلیسیaccompaniment, attendant, collateral, companion, concomitant, escort, retainer, satellite
ملازمفرهنگ مترادف و متضاد۱. دمخور، همدم، همراه، همنشین ۲. خدمتکار، فراش، گماشته، نوکر ۳. لازمه، ملتزم ۴. متلازم، ملازمه ۵. مراقبت، مواظبت
ملازمانلغتنامه دهخداملازمان . [ م ُل ْ لا زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوندبور است که در بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع است و 410 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
ملازمانیلغتنامه دهخداملازمانی .[ م ُل ْ لا زَ ] (اِخ ) شاعری از مردم یزد و معاصر شاه عباس بوده است (متوفی به سال 1021 هَ . ق .) نصرآبادی آرد: «از اشعار او ظاهر می شود که خیلی قدرت داشته . مشهور است که دیوان خواجه حافظ را جواب گفته به خدمت شاه عباس برده گفت دیوان
ملازمهلغتنامه دهخداملازمه . [ م ُ زَ م َ / زِ م ِ ] (از ع ، اِمص ) ملازمت . ملازمة. رجوع به ملازمت و ملازمة شود. || (اصطلاح فلسفی ) حکمی که حکم دیگر را اقتضا کند مانند وجود دود برای آتش در روز و وجود آتش برای دود در شب . (از تعریفات جرجانی ). همبستگی میان دو ام
ملازمةلغتنامه دهخداملازمة. [ م ُ زَ م َ ] (ع مص ) با کسی یا چیزی پیوسته بودن . (المصادر زوزنی ). با کسی یا به جایی پیوسته بودن . (ترجمان القرآن ). پیوسته بودن با چیزی یا کسی و همیشگی کردن برآن . لِزام . (منتهی الارب ). پیوسته بودن به جایی یا نزد کسی . (آنندراج ) (از اقرب الموارد): لازمه ملازمة
ملازمانلغتنامه دهخداملازمان . [ م ُل ْ لا زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوندبور است که در بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع است و 410 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
ملازمانیلغتنامه دهخداملازمانی .[ م ُل ْ لا زَ ] (اِخ ) شاعری از مردم یزد و معاصر شاه عباس بوده است (متوفی به سال 1021 هَ . ق .) نصرآبادی آرد: «از اشعار او ظاهر می شود که خیلی قدرت داشته . مشهور است که دیوان خواجه حافظ را جواب گفته به خدمت شاه عباس برده گفت دیوان
ملازمهلغتنامه دهخداملازمه . [ م ُ زَ م َ / زِ م ِ ] (از ع ، اِمص ) ملازمت . ملازمة. رجوع به ملازمت و ملازمة شود. || (اصطلاح فلسفی ) حکمی که حکم دیگر را اقتضا کند مانند وجود دود برای آتش در روز و وجود آتش برای دود در شب . (از تعریفات جرجانی ). همبستگی میان دو ام
ملازمةلغتنامه دهخداملازمة. [ م ُ زَ م َ ] (ع مص ) با کسی یا چیزی پیوسته بودن . (المصادر زوزنی ). با کسی یا به جایی پیوسته بودن . (ترجمان القرآن ). پیوسته بودن با چیزی یا کسی و همیشگی کردن برآن . لِزام . (منتهی الارب ). پیوسته بودن به جایی یا نزد کسی . (آنندراج ) (از اقرب الموارد): لازمه ملازمة
نوملازملغتنامه دهخدانوملازم . [ ن َ / نُو م ُ زِ ] (ص مرکب ) نوکر تازه ٔ ناآزموده و شاگرد. (ناظم الاطباء).