ملتهب شدن

مترادف

۱. ملتهب گشتن، پرالتهاب شدن
۲. داغ شدن، سوزان گشتن
۳. برافروختن، پرلهیب شدن، برآشفتن، آشفته شدن
۴. شعلهور شدن، مشتعلگشتن

جست‌وجوی دقیق

ملتهب شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. ملتهب گشتن، پرالتهاب شدن ۲. داغ شدن، سوزان گشتن ۳. برافروختن، پرلهیب شدن، برآشفتن، آشفته شدن ۴. شعلهور شدن، مشتعلگشتن

جست‌وجوی هم‌آوا

ملتحب

لغت‌نامه دهخدا

ملتحب . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) به راه فراخ رونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). رونده در راه فراخ . (ناظم الاطباء). و رجوع به التحاب شود.

ملتهب

لغت‌نامه دهخدا

ملتهب . [ م ُ ت َ هَِ ] (اِخ ) قیقاوس (از جمله صور کواکب ). (نفایس الفنون ). نام دیگر صورت قیقاوس است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به قیقاوس شود.

ملتهب

ملتهب . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) شعله زن و آتش زبانه کشنده و فروزان . (غیاث ) (آنندراج ). افروخته شده و سوزان و فروزان . (ناظم الاطباء). زبانه کشیده . زبانه زده . زبانه زن . افروخته . برافروخته . مشتعل . شعله ور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در آتش اندو