ملوحتلغتنامه دهخداملوحت . [ م ُ ح َ ] (از ع ، اِمص ) شوری . نمکینی . ملوحة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملوحة شود.
ملوطلغتنامه دهخداملوط. [ م َ] (ع ص ) لواط کرده شده . (ناظم الاطباء). مأبون . مخنث . پسر بد. پسری که با اوعمل غیرطبیعی کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ملوثلغتنامه دهخداملوث . [ م ِل ْ وَ ] (ع ص ) مرد شریف . (منتهی الارب ). مرد بزرگ قدر شریف . (ناظم الاطباء). سید شریف . مَلاث . ج ، ملاوث و ملاوثة. (اقرب الموارد).
ملوثلغتنامه دهخداملوث . [ م ُ ل َوْ وَ ] (ع ص ) آلوده . (غیاث ) (آنندراج ). آلوده شده . آلوده به پلیدی . (از ناظم الاطباء).- ملوث ساختن ؛ ملوث کردن : آنچه در آن موضوع ماند، به هرگونه قاذورات و پلیدیها ملوث و مکدر ساختند. (ظفرنامه ٔ یزدی ).
ملوذلغتنامه دهخداملوذ. [ م ِل ْ وَ ] (ع ص ) دروغگوی که آنچه گوید نکند. مِلمَذ. (منتهی الارب ). دروغگوی که آنچه گوید نکند. (ناظم الاطباء). آنکه در دوستی خود صادق نباشد. مَلَذان . || (اِ)مفرد ملاوذ. (از اقرب الموارد). رجوع به ملاوذ شود.