ممدحلغتنامه دهخداممدح . [ م ُ م َدْ دَ ] (ع ص ) نیک ستوده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ستوده شده . ممدوح .
میمذیلغتنامه دهخدامیمذی . [ م َ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به میمذ که ناحیتی است به حدود آذرباذگان . رجوع به میمذ شود.
ممضیلغتنامه دهخداممضی . [ م ُ ضا ] (ع ص ) رایج کرده و درگذرانیده و جایزداشته و امضاکرده . (ناظم الاطباء) : اکنون همه دانستند که قضاء حق واقع و حکم الهی ممضی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 454). بنام ایشان مجری و ممضی . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان
ممادحلغتنامه دهخداممادح . [ م َ دِ ] (ع اِ) ضد مَقابح . (از اقرب الموارد). جمعی است بی مفرد. (المزهر سیوطی ). جمع سماعی ممدَح است و لغةً به معنی زیبائیها و ستودگیها.