مناسبلغتنامه دهخدامناسب . [ م ُ س ِ ] (ع ص ) مشاکل . مشابه . هم شکل . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دارای مناسبت و مشابهت و موافقت . (ناظم الاطباء) : چون صفت با جان قرین کرده ست اوپس مناسب دانش همچون چشم و رو. مولوی (مثنوی چ رمضان
مناسبدیکشنری عربی به فارسیمساعد , مطلوب , بجا , بموقع , بهنگام , درخور , مناسب , درخورد , شايسته , فراخور , مقتضي
مناسبدیکشنری فارسی به عربیاسکان , تکيف , صحيح , کافي , مادة , متکيف , متنوع , معتدل , ملائم , مناسب , وسيلة , يصبح
مناسبدیکشنری فارسی به انگلیسیal _, apposite, appropriate, apropos, apt, aptitude, becoming, befitting, comme il faut, congruous, convenient, decent, due, feasible, felicitous, fit, fitting, germane, happy, just, likely, meet, well, opportune, proper, propriety, reasonable, right, suitable, tailor-made
مناسیبلغتنامه دهخدامناسیب . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ منسوب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منسوب شود.
مناصبلغتنامه دهخدامناصب . [ م َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ مَنصِب . (آنندراج ) (اقرب الموارد). منصبها. رتبه ها و درجه ها. (از ناظم الاطباء) : این مناصب که دیده ای جزوی است کار کلی هنوز در قدر است . انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص <span class="hl" dir="ltr
مناصبلغتنامه دهخدامناصب .[ م ُ ص ِ ] (ع ص ) بدی آشکار کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به مناصبة شود.
مناسباتلغتنامه دهخدامناسبات . [ م ُ س َ ] (ع اِ) ج ِ مناسبة. رجوع به مناسبة شود. || روابط. پیوستگیها.
مناسبةلغتنامه دهخدامناسبة. [ م ُ س َ ب َ ] (ع مص ) هم شکل شدن و مانستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). هم شکل شدن . (از ناظم الاطباء). || با کسی خویشی داشتن . یقال فلان یناسب فلاناً فهو نسیبه ؛ ای قریبه . (منتهی الارب ). با کسی خویشی داشتن . (آنندراج ).مشارکت در نسب . (از اقرب ال
مناسبیلغتنامه دهخدامناسبی . [ م ُ س ِ ] (حامص ) مأخوذ از تازی ، مناسبت و شایستگی . موافقت و سزاواری . (از ناظم الاطباء). مناسب بودن . رجوع به مناسب شود.
خشواژهنامه آزادخوب مناسب خوب، مناسب خوب مناسب خوب مناسب (خَش) خوش - خوب - پسندیده - مورد پسند خوب مناسب خوب مناسب این کلمه به لهجۀ یزدی است و به زبان فارسی یعنی خوب
بازاریابی زمینهایcontext marketingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بازایابی مبتنی بر توانایی ارائة محتوای مناسب به فرد مناسب در زمان و مکان مناسب
suitedدیکشنری انگلیسی به فارسیمناسب، مناسب بودن، وفق دادن، جور کردن، خواست دادن، خواستگاری کردن، لباس دادن به
مناسب خوانیلغتنامه دهخدامناسب خوانی . [ م ُ س ِ خوا / خا ] (حامص مرکب ) خواندن اشعار مناسب به اقتضای موقع و محل . حالت و چگونگی مناسب خوان . رجوع به مدخل قبل شود.
مناسباتلغتنامه دهخدامناسبات . [ م ُ س َ ] (ع اِ) ج ِ مناسبة. رجوع به مناسبة شود. || روابط. پیوستگیها.
مناسب خوانلغتنامه دهخدامناسب خوان . [ م ُ س ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) که به اقتضای موقع و محل ،اشعار مناسب خواند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مناسبةلغتنامه دهخدامناسبة. [ م ُ س َ ب َ ] (ع مص ) هم شکل شدن و مانستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). هم شکل شدن . (از ناظم الاطباء). || با کسی خویشی داشتن . یقال فلان یناسب فلاناً فهو نسیبه ؛ ای قریبه . (منتهی الارب ). با کسی خویشی داشتن . (آنندراج ).مشارکت در نسب . (از اقرب ال
مناسبیلغتنامه دهخدامناسبی . [ م ُ س ِ ] (حامص ) مأخوذ از تازی ، مناسبت و شایستگی . موافقت و سزاواری . (از ناظم الاطباء). مناسب بودن . رجوع به مناسب شود.
نامناسبلغتنامه دهخدانامناسب . [ م ُ س ِ ] (ص مرکب ) ناپسندیده . نامعقول . (آنندراج ). || ناشایسته . نالایق . چیزی که سزاوار نباشد و مناسبت نداشته باشد. ناموافق . بی جا. (ناظم الاطباء). ناسزاوار. نادرخور.