منجلیلغتنامه دهخدامنجلی . [ م ُ ج َ ] (ع ص ) روشن و آشکارا. (غیاث ) (آنندراج ). هویدا و منکشف . روشن و آشکار. (از ناظم الاطباء): به نص جلی سیجعل اﷲ بعد عسر یسراً آن غمام عماقریب منجلی گردد. (نفثةالمصدور چ یزدگری ص 73). || آنکه از وطن خو
منزلیلغتنامه دهخدامنزلی . [ م َ زِ ] (ص نسبی ) منسوب به منزل . مربوط به خانه و سرای و بیت : پس صناعت تدبیر منزل که آن را حکمت منزلی خوانند، نظر باشد در حال این جماعت بر وجهی که مقتضی مصلحت عموم بود. (اخلاق ناصری ). حکمت عملی منشعب به سه شعبه است اول خلقی دوم منزلی سوم ح
منجلیلغتنامه دهخدامنجلی . [ م ِ ج ِ ] (ص ) صفت چشمان کج شبیه چشم مغولان است . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
منجلیفرهنگ فارسی معین(مُ جَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - روشن ، آشکار. 2 - کسی که جلای وطن کرده و از میهن خود بیرون رفته .
منجلیلغتنامه دهخدامنجلی . [ م ِ ج ِ ] (ص ) صفت چشمان کج شبیه چشم مغولان است . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
منجلیلغتنامه دهخدامنجلی . [ م ُ ج َ ] (ع ص ) روشن و آشکارا. (غیاث ) (آنندراج ). هویدا و منکشف . روشن و آشکار. (از ناظم الاطباء): به نص جلی سیجعل اﷲ بعد عسر یسراً آن غمام عماقریب منجلی گردد. (نفثةالمصدور چ یزدگری ص 73). || آنکه از وطن خو
بوالحسنلغتنامه دهخدابوالحسن . [ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) کنیت حضرت علی (ع ). (غیاث ) (آنندراج ). حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام . (ناظم الاطباء) : یکی مشکلی برد پیش علی که تا مشکلش را کند منجلی شنیدم که شخصی در آن انجمن بگفتا چنین نیست یا بوال
منجلیلغتنامه دهخدامنجلی . [ م ُ ج َ ] (ع ص ) روشن و آشکارا. (غیاث ) (آنندراج ). هویدا و منکشف . روشن و آشکار. (از ناظم الاطباء): به نص جلی سیجعل اﷲ بعد عسر یسراً آن غمام عماقریب منجلی گردد. (نفثةالمصدور چ یزدگری ص 73). || آنکه از وطن خو
منجلیلغتنامه دهخدامنجلی . [ م ِ ج ِ ] (ص ) صفت چشمان کج شبیه چشم مغولان است . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
منجلیفرهنگ فارسی معین(مُ جَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - روشن ، آشکار. 2 - کسی که جلای وطن کرده و از میهن خود بیرون رفته .
منجلیلغتنامه دهخدامنجلی . [ م ُ ج َ ] (ع ص ) روشن و آشکارا. (غیاث ) (آنندراج ). هویدا و منکشف . روشن و آشکار. (از ناظم الاطباء): به نص جلی سیجعل اﷲ بعد عسر یسراً آن غمام عماقریب منجلی گردد. (نفثةالمصدور چ یزدگری ص 73). || آنکه از وطن خو
منجلیلغتنامه دهخدامنجلی . [ م ِ ج ِ ] (ص ) صفت چشمان کج شبیه چشم مغولان است . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
منجلیفرهنگ فارسی معین(مُ جَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - روشن ، آشکار. 2 - کسی که جلای وطن کرده و از میهن خود بیرون رفته .