منحوللغتنامه دهخدامنحول . [ م َ ] (ع ص ) شعر و سخن بربسته بر خود که دیگری گفته باشد. (منتهی الارب ). شعر دیگری که بی تغییر الفاظ و مضمون به نام خود خوانده باشند. (غیاث ) (آنندراج ). شعر و یا سخن دیگری را بر خود بسته . (ناظم الاطباء) : هر آن مدیح که خالی بود ز نامت <
منهولواژهنامه آزادآدم رو ، سوراخی که امکان وارد شدن انسان در آن باشد (عمران و شهرسازی) چاه آدم رُوی بازدید کانال فاضلاب، به قطر حدود ۱.۵ متر.
منهاللغتنامه دهخدامنهال . [ م ُ ] (ع ص ) فروریخته از خاک و ریگ و جز آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ریخته شده به روی پیمانه . (ناظم الاطباء).
منهاللغتنامه دهخدامنهال . [ م ِ ] (اِخ ) ابن میمون عجلی . رئیس فرقه ای از مشبهه که به نام او به منهالیه مشهورند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
منهاللغتنامه دهخدامنهال . [ م ِ ] (ع ص ) مرد بسیار به خشم آور. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || پشته ٔ بلند ریزان . || مرد بسیارعطا و نهایت در سخا. || (اِ) قبر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
وادی منحاللغتنامه دهخداوادی منحال . [ ] (اِخ ) شهر پرنعمتی است در عربستان : جده شهری است از مکه بر کران دریا نهاده آبادان و خرم . سبا، عقاب ، مساع ، وادی منحال شهرکهایی اند با نعمت و مردم بسیار. (حدود العالم ص 97).
احجارلغتنامه دهخدااحجار. [ اَ ] (اِخ ) (کتاب الَ ....) کتابی است منسوب به ارسطوطالیس و ابوریحان آن را منحول داند. (الجماهر ص 41).
بزرجمهر بختگانلغتنامه دهخدابزرجمهر بختگان . [ ب ُ زُ م ِ رِ ب َ ت َ ] (اِخ ) بزرگمهر پسر بختگان ، حکیم مشهور ایرانی ، وزیر انوشیروان که بنابر مشهور بسیارعقل و سدیدالرأی بود، و سخنان حکمت آمیز و فراوان در کتب و اسفار از او منقول است که بظاهر بیشتر آنها منحول است . از آنجمله است :</span
مباهاتلغتنامه دهخدامباهات . [ م ُ ] (ع اِمص ) (از «مباهاة» عربی ) نازیدن و تفاخر کردن به چیزی . (غیاث ). مأخود ازتازی ، تفاخر و ناز ومدح و ستایش بی جا و خودبینی و غرور و نخوت و خودستائی و مدح و ستایش و بزرگی و جلال . (ناظم الاطباء). نبرد کردن کسی را در حسن و خوبی و نازیدن به چیزی و با لفظ کردن
چرسلغتنامه دهخداچرس . [ چ َ رَ ] (اِ) بند و زندان را گویند. (برهان ). بند و زندان بود. (جهانگیری ) (انجمن آرا)(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) : چون نباشد شاعر منحول کار شعردزدکی گذارد بی گناهی قافیت را در چرس . سنائی (از جهانگیری
ذیاسقوریذوسلغتنامه دهخداذیاسقوریذوس . (اِخ ) ملقب به پدانیوس طبیب یونانی مائة اول مسیحی . مولد او ظاهراً عین زربه ٔ قیلیقیه بوده است او سیاحت بسیارکرده و شاید طبیب سپاهیان بوده است و بیشتر توجه به نباتات داشته . از او کتابی بزرگ در مواد طبی در دست است که در عهد امپراطوری نرن تنظیم شده است و او غالبا