مندیرولغتنامه دهخدامندیرو. [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میرعبدی است که در بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
مندورولغتنامه دهخدامندورو. [ م َ دُ رُ ] (اِخ ) جزیره ای است در مجمعالجزایر فیلی پین که 313300 تن سکنه دارد. (از لاروس ).
مندریلغتنامه دهخدامندری ٔ. [ م ُ دَ رِءْ ] (ع ص ) سیل پریشان و پراکنده شونده و دوررونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به اندراء شود.
علی منذریلغتنامه دهخداعلی منذری . [ ع َ ی ِ م ُ ذَ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی منذری . فقیه و متکلم بود و مدتی امر قضاء زنگبار را بر عهده داشت و در سال 1344 هَ . ق . درگذشت . او راست : 1- اختصار الادیان . 2<
مندوریلغتنامه دهخدامندوری . [ م َ ] (حامص ) اندوهناکی . غمناکی . غمگینی . درماندگی : بهار خرم نزدیک آمد از دوری به شادکامی نزدیک شو نه مندوری . جلاب (از لغت فرس چ اقبال ص 144).رجوع به مندور شود.