منصورلغتنامه دهخدامنصور. [ م َ ] (اِخ ) (میرزا...) ابن میرزا بایقرابن معزالدین عمر شیخ بن تیمور گورکانی (متوفی به سال 849 هَ . ق .) پدرش سلطان حسین بایقراست . (از قاموس الاعلام ترکی ).
منصورلغتنامه دهخدامنصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسین محمد. رجوع به ابوالقاسم منصوربن ابی الحسین محمد شود.
منصورلغتنامه دهخدامنصور. [ م َ ] (اِخ ) ابوعلی آمر باحکام اﷲ. رجوع به آمر باحکام اﷲ و ابوعلی منصور شود.
منشورلغتنامه دهخدامنشور. [ م َ ] (ع اِ) فرمان . (دهار). فرمان شاهی مهرناکرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فرمان پادشاهی و بعضی گویند به معنی فرمان پادشاهی در لطف و عنایت باشد. (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). حکم و فرمان امیر یا شاهی ، غیر مختوم یعنی سرگشاده . ج ، من
منشورفرهنگ فارسی عمید۱. اعلامیه.۲. [جمع: مواشیر] (فیزیک) قطعۀ بلور که دارای قاعدۀ مثلث است و نور را تجزیه میکند.۳. نامۀ سرگشاده.۴. [قدیمی] فرمان؛ فرمان پادشاهی.
منصورخانیلغتنامه دهخدامنصورخانی . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کهروکاکان است که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 451 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
منصورکندهلغتنامه دهخدامنصورکنده . [ م َ ک َ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیشه است که در بخش مرکزی شهرستان بابل واقع است و 520 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
منصورآقاییلغتنامه دهخدامنصورآقایی . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جوانرود است که در بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج واقع است و 416 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
منصور مظفریلغتنامه دهخدامنصور مظفری . [ م َ رِ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) رجوع به شاه منصور و منصور شجاع الدین و رجال حبیب السیر ص 85 شود.
منصورخانیلغتنامه دهخدامنصورخانی . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کهروکاکان است که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 451 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
منصورکندهلغتنامه دهخدامنصورکنده . [ م َ ک َ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیشه است که در بخش مرکزی شهرستان بابل واقع است و 520 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
دیر ابومنصورلغتنامه دهخدادیر ابومنصور. [ دَ رِ اَ م َ ] (اِخ ) نام یکی از دیرهایی است که در قاهره در جیزه بوده است . (از تاج العروس ).
حسام الدین منصورلغتنامه دهخداحسام الدین منصور. [ ح ُ مُدْ دی م َ ] (اِخ ) رجوع به حسام الدین لاچین شود.
خاقان منصورلغتنامه دهخداخاقان منصور. [ ن ِ م َ ] (اِخ ) لقب سلطان حسین میرزا کرت است .رجوع به حبیب السیر ج 3 چ تهران صص 241 - 260 شود.
حسین منصورلغتنامه دهخداحسین منصور. [ ح ُ س َ ن ِ م َ ] (اِخ ) دهمین و دوازدهمین تن از ائمه ٔ صنعاء است که از 1139 تا 1140 تا 1160 امامت کردند.
حصن منصورلغتنامه دهخداحصن منصور. [ ح ِ ن ِ م َ ] (اِخ ) یاقوت گوید: از بلاد مضر در مغرب فرات نزدیک سمیساط است ، شهری بوده با حصار و خندق و سه دروازه ، و در میانش دژی با دو دیوار و از آن تا زبطرة یک منزل راه است . و به منصوربن جعونةبن حارث عامری قیسی که آنرا تعمیر و مرمت کرد، منسوب شده . وی مدتی با