خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منظر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منظر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مناظر] manzar ۱. جای نگریستن و نظر انداختن.۲. آنچه در برابر چشم واقع شود.
-
واژههای مشابه
-
نیک منظر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] ‹نکومنظر› nikmanzar خوشنما؛ زیبا؛ خوبرو.
-
خوش منظر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] xošmanzar ۱. خوشسیما؛ زیبا.۲. خوشنما؛ خوشمنظره.
-
واژههای همآوا
-
منذر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] monzer ترساننده؛ بیمدهنده.
-
جستوجو در متن
-
مرئی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] mar'ā منظر؛ دیدار.
-
دل باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دلواز› [عامیانه، مجاز] delbāz جای وسیع و باصفا و خوشمنظر؛ دلگشا.
-
کریه المنظر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] kariholmanzar بدقیافه؛ کریهمنظر؛ زشتصورت.
-
مخبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] maxbar ۱. کسی یا چیزی که از او خبر میدهند.۲. شهرت.۳. [مقابلِ منظر] درون و باطن شخص.
-
روا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رواء] [قدیمی] rovā ۱. حسنمنظر؛ صورت زیبا.۲. زیبایی؛ جلوه؛ جمال.
-
خوازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xāze نوعی چوببست برای چراغانی و آذینبندی؛ طاق نصرت: ◻︎ منظر او بلند چون خوازه / هریکی زو به زینتی تازه (عنصری: ۳۶۹).
-
زینب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] zeynab ۱. (زیستشناسی) درختی خوشمنظر و خوشبو.۲. (صفت) [قدیمی] جبان؛ ترسو.
-
خجلت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: خَجلة] [قدیمی] xejlat = خجالت: ◻︎ گل سرخ چون روی خوبان بهخجلت / بنفشه چو زلفین جانان معطر (ناصرخسرو: لغتنامه: خجلت)، ◻︎ شخصم به چشم عالمیان خوبمنظر است / وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پیش (سعدی: ۸۹).