منزورلغتنامه دهخدامنزور. [ م َ] (ع ص ) اندک . (منتهی الارب ) (آنندراج ): عطاء منزور؛دهش کم و اندک . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منجورلغتنامه دهخدامنجور. [ م َ ] (ع اِ) دولاب که بدان آب کشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دولاب . چرخ بزرگی که بدان آب کشند. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منظورلغتنامه دهخدامنظور. [م َ ] (اِخ ) ابن زبان بن سیارالفزازی ، شاعر مخضرم و از صحابه بود و در حدود 25 هَ . ق . درگذشت و او سید قوم خود بود و با زن پدرش ملیکة بنت خارجةالمزنیة ازدواج کرده بود که به دستور عمر از او جدا شد و در فراق او اشعار رقیقی سرود. (از اعل
منظورلغتنامه دهخدامنظور. [ م َ ] (اِخ ) ابن عمارةالحسینی (متوفی به سال 495 هَ . ق .) امیر مدینه . مردی فاضل و شجاع بود. در مدینه درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1076).
منظوردیکشنری عربی به فارسیديد , بينايي , منظره , چشم انداز , مناظر و مرايا , جنبه فکري , لحاظ , سعه نظر , روشن بيني , مال انديشي , تجسم شي , خطور فکر , ديدانداز
ثأولوجیالغتنامه دهخداثأولوجیا. [ ث َ اُ (معرب ، اِ)] یا اثولوجیا. علم الهی بمعنی اخص یا ربوبیت یا الهیات . || کلام . علم کلام . || (اِخ ) نام کتابی است که از ملتقطات کتاب تاسوعات فلوطینس شیخ یونانی در حدود مائه ٔ ششم میلادی تدوین شده و آن را به ارسطو نسبت داده اند. عبدالمسیح بن عبداﷲ الحمصی معرو
جناسلغتنامه دهخداجناس . [ ج ِ ] (ع مص ) هم جنس بودن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِمص ) همجنسی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح بدیع) آوردن دو یا چند کلمه که لفظاً یکی ومعناً مختلف باشند و آن دارای انواعی است . جناس نزداهل بدیع از محسنات لفظیه بشمار رود و آن عبارتست از تشابه دو لفظ ب
قطبلغتنامه دهخداقطب . [ ق ُ ] (ع اِ)تیزی پیکان . (لسان العرب ). || مهتر و سردار قوم که مدار کار بر وی باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سپهسالار. (منتهی الارب ). صاحب الجیش . (اقرب الموارد). || ستونه ٔ آهنی آسیا. (منتهی الارب ). آهنی است که بر گرد آن سنگ بالا گردد. گویند: دارت الرحی علی ق
منظورلغتنامه دهخدامنظور. [م َ ] (اِخ ) ابن زبان بن سیارالفزازی ، شاعر مخضرم و از صحابه بود و در حدود 25 هَ . ق . درگذشت و او سید قوم خود بود و با زن پدرش ملیکة بنت خارجةالمزنیة ازدواج کرده بود که به دستور عمر از او جدا شد و در فراق او اشعار رقیقی سرود. (از اعل
منظورلغتنامه دهخدامنظور. [ م َ ] (اِخ ) ابن عمارةالحسینی (متوفی به سال 495 هَ . ق .) امیر مدینه . مردی فاضل و شجاع بود. در مدینه درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1076).
منظوردیکشنری عربی به فارسیديد , بينايي , منظره , چشم انداز , مناظر و مرايا , جنبه فکري , لحاظ , سعه نظر , روشن بيني , مال انديشي , تجسم شي , خطور فکر , ديدانداز
منظورفرهنگ فارسی عمید۱. قصد؛ نیت.۲. مقصود؛ هدف.۳. (صفت) درنظرگرفتهشده؛ موردنظر.۴. (اسم، صفت) [قدیمی] دیدهشده.۵. [قدیمی، مجاز] معشوق.
منظورلغتنامه دهخدامنظور. [ م َ ] (ع ص ، اِ) دیده شده . (آنندراج ). دیده شده و نگریسته شده و به تأمل نگریسته شده . (ناظم الاطباء).- منظور شدن ؛ دیده شدن . (ناظم الاطباء). || در نظر آورده شده . (ناظم الاطباء).- منظور داشتن ؛ پاس داشت
منظورلغتنامه دهخدامنظور. [م َ ] (اِخ ) ابن زبان بن سیارالفزازی ، شاعر مخضرم و از صحابه بود و در حدود 25 هَ . ق . درگذشت و او سید قوم خود بود و با زن پدرش ملیکة بنت خارجةالمزنیة ازدواج کرده بود که به دستور عمر از او جدا شد و در فراق او اشعار رقیقی سرود. (از اعل
نامنظورلغتنامه دهخدانامنظور. [ م َ ] (ص مرکب ) رعایت ناشده . || در تداول ، ناسپاس . بی منظور. بی چشم و رو.
ام منظورلغتنامه دهخداام منظور. [ اُم ْ م ِ م َ ] (اِخ ) از زنان صحابی بود. رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 284 شود.
زاویه ٔ ابن منظورلغتنامه دهخدازاویه ٔ ابن منظور. [ ی َ ی ِ اِ ن ِ م َ ] (اِخ ) زاویه ای است واقع در خارج قاهره و منسوب به شیخ جمال الدین محمدبن احمدبن منظور متوفی 694 هَ . ق . است . وی امامی زاهد بود و پیروانی داشت و در آن زاویه وفات یافت . این زاویه قبل از اقامت ابن منظو
منظورلغتنامه دهخدامنظور. [ م َ ] (اِخ ) ابن عمارةالحسینی (متوفی به سال 495 هَ . ق .) امیر مدینه . مردی فاضل و شجاع بود. در مدینه درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1076).