شکننده بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی ل] شکننده بودن، شکستنی بودن شکستن، ریز شدن، ترکیدن، پکیدن، منفجرشدن، تکهتکه شدن، خردشدن، ترک برداشتن ازهم پاشیدن، جداشدن پودر شدن، پودرکردن
انفجردیکشنری عربی به فارسیجوانه زدن , درامدن , دراوردن , منفجرشدن , فوران کردن , جوش دراوردن , فشاندن , محترق شدن , منفجر شدن , ترکيدن , منبسط کردن , گسترده کردن , رعد وبرق زدن , غريدن , باتهديد سخن گفتن , دادوبيداد راه انداختن , اعتراض کردن
جرب الکلیةلغتنامه دهخداجرب الکلیة. [ ج َ رَ بُل ْ ک ُ ی َ ] (ع اِ مرکب ) بیماری جرب که عارض کلیه باشد. مؤلف بحرالجواهر آرد: عبارت است از شکافتن و منفجرشدن دانه های کوچکی که بر کلیه عارض شده است . (بحر الجواهر).