منقلبلغتنامه دهخدامنقلب . [ م ُ ق َ ل َ ] (ع مص ) برگردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مصدر میمی است به معنی برگشتن . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِ) جای بازگشتن . (مهذب الأسماء). جای برگردیدن . (منتهی الارب ). جای برگشتن و واژگون شدن . (غیاث ) (آنندراج ). جای برگردیدن و سر
منقلبلغتنامه دهخدامنقلب . [ م ُ ق َ ل ِ ] (ع ص ) برگردنده . (غیاث ) (آنندراج ). برگشته و برگردانیده شده و رجعت کرده و منصرف شده . ج ، منقلبون . (ناظم الاطباء) : قالوا انا الی ربنا منقلبون . (قرآن 124/7). || واژگون شونده . (غیاث ) (آنندر
منقلب شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. دگرگون شدن، متحول شدن، حالیبهحالی شدن ۲. واژگون شدن ۳. ناراحت گشتن، آشفته شدن، پریشان شدن، مضطرب شدن
منقلب کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. دگرگون کردن، متحول کردن، دگرگون ساختن، حالیبهحالی کردن ۲. واژگون کردن ۳. ناراحت کردن، آشفته کردن، پریشان کردن، مضطرب کردن
منقلباتلغتنامه دهخدامنقلبات . [ م ُ ق َ ل ِ ] (اِخ ) شهرهایی را گویند که در زمان لوط پیغمبر ویران شده اند. (ناظم الاطباء).
منقلبونلغتنامه دهخدامنقلبون . [ م ُ ق َ ل ِ ] (ع ص ،اِ) ج ِ منقلب . (ناظم الاطباء). رجوع به منقلب شود.
منقلباتلغتنامه دهخدامنقلبات . [ م ُ ق َ ل ِ ] (اِخ ) شهرهایی را گویند که در زمان لوط پیغمبر ویران شده اند. (ناظم الاطباء).
منقلبونلغتنامه دهخدامنقلبون . [ م ُ ق َ ل ِ ] (ع ص ،اِ) ج ِ منقلب . (ناظم الاطباء). رجوع به منقلب شود.
منقلب شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. دگرگون شدن، متحول شدن، حالیبهحالی شدن ۲. واژگون شدن ۳. ناراحت گشتن، آشفته شدن، پریشان شدن، مضطرب شدن