منقهلغتنامه دهخدامنقه . [ م ُ ق ِه ْ ] (ع ص ) برخاسته از بیماری و دارای نقاهت . (از فرهنگ جانسون ) (از اشتینگاس ) (از ناظم الاطباء).
منقحلغتنامه دهخدامنقح . [ م ُ ن َق ْ ق ِ ] (ع ص ) بیرون آورنده ٔ مغز از استخوان . (آنندراج ). آنکه مغز از استخوان بیرون می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموار
منقحلغتنامه دهخدامنقح . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) آنکه زیور شمشیربازکند در خشکسالی و درویشی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که زیور شمشیر خود و مانند آن را بواسطه ٔ درویشی و خشکسال
منقحلغتنامه دهخدامنقح . [ م ُ ن َق ْ ق َ ] (ع ص ) پاک کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). پاک و پاکیزه ساخته شده . (ناظم الاطباء) : از شوائب خواطر نفسانی منقح و خالص گرداند و آن را ت
منقهللغتنامه دهخدامنقهل . [ م ُ ق َ هَِ ] (ع ص ) افتنده و سست . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). سست گردیده و افتاده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انقهال شود.
منقهللغتنامه دهخدامنقهل . [ م ُ ق َ هَِ ] (ع ص ) افتنده و سست . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). سست گردیده و افتاده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انقهال شود.