منندلغتنامه دهخدامنند. [ م ُ ن ُن ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاخنات است که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است و 202 سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
مننژیتفرهنگ فارسی عمیدورم و التهاب پردههای مغز با علائمی چون تب، سردرد شدید، استفراغ، و سفتی گردن که عدم توجه به موقع باعث مرگ میشود.
مننژیتفرهنگ فارسی معین(مِ نَ) [ فر . ] (اِ.) بیماری پرده های مننژیت (پرده هایی که از خارج روی مغز تیرة مهره داران را می پوشاند) که ضمن آن فضای زیر عنکبوتیه ملتهب می شود.
منیانتلغتنامه دهخدامنیانت . [ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) یا شبدر آبی از تیره ٔ ژانسیاناسه که قسمت قابل مصرف آن فقط برگ آن میباشد. (کارآموزی داروسازی جنیدی ص 192).
زاد بر زادفرهنگ فارسی عمیدزادهبرزاده؛ پشتبرپشت؛ نسلبرنسل؛ پدربرپدر؛ اباعنجد: ◻︎ همه زادبرزاد خویش منند / که در هند برپای پیش منند (فردوسی: ۶/۵۶۵).
صرف خوارلغتنامه دهخداصرف خوار. [ ص َ خوا / خا ] (نف مرکب )بهره خوار. سودخوار. آنکه صرف پول گیرد : همه صرف خواران صرف منندقباله نویسان حرف منند.نظامی .
سگدلیلغتنامه دهخداسگدلی . [ س َ دِ ] (حامص مرکب ) سخت دلی . بددلی : با همه سگدلی شکار منندگوسفندان کشت زار منند. نظامی . || سگی . درندگی : گر سگی خود بود مرقع پوش سگدلی را کجا کند فرموش .<p class=
قباله نویسلغتنامه دهخداقباله نویس . [ ق َ ل َ / ل ِ ن ِ ] (نف مرکب ) قباله نویسنده . صکاک . چک نویس . کسی که ترزده وقباله و عقدنامه نویسد. (ناظم الاطباء) : همه صرف خواران صرف منندقباله نویسان حرف منند.نظامی .</p
مبارک الغتنامه دهخدامبارک ا. [ م ُ رَ کُل ْ لاه ] (اِخ ) مؤلف مرآت خیال وی را سخت ستوده و از او است :این رفیقان به رنج شادی من همدم عیش و نامرادی من ساقی و ساغرو شراب مننددر شب تار ماهتاب منندتحفه ٔ بلبلان این باغ است لاله ایم و ز ما همین داغ است .(