منهیاتلغتنامه دهخدامنهیات . [ م َ هی یا ] (ع ص ، اِ) افعال بد که کردن آنها در شرع منع شده . (آنندراج ) (غیاث ). چیزهای نهی کرده شده و خلاف شرع و ناروا. (ناظم الاطباء).
منهیاتواژهنامه آزادمنکرات، کارهای بد، ناشایسته ها ، ناروا ، آنچه که از جانب شارع ممنوع ویا منع شده است
منحاتلغتنامه دهخدامنحات . [ م ِ ] (ع اِ) رنده . (دهار). رنده ٔ نجاران . (غیاث ) (آنندراج ). آلت تراشیدن مانند تیشه . مِنحَت . ج ، مناحیت . (از اقرب الموارد). || تیشه ٔ بزرگ . (یادداشت مرحوم دهخدا).
منهاضلغتنامه دهخدامنهاض . [ م ُ ] (ع ص ) استخوان شکسته بعد گرفتگی . (منتهی الارب ). استخوان شکسته ٔ جبیره کرده که از سر نو آن را بشکنند. (ناظم الاطباء).
قصبه منیعاتلغتنامه دهخداقصبه منیعات . [ ق ُ ب َ م َ] (اِخ ) دهی است از دهستان خیران بخش مرکزی شهرستان خرمشهر واقع در 12 هزارگزی شمال خاوری خرمشهر. موقعجغرافیایی آن دشت و گرمسیر و مالاریایی است . آب آن از کارون و محصول آن خرما و سبزیجات و شغل اهالی زراعت است . ساکنین
منحوضلغتنامه دهخدامنحوض . [ م َ ] (ع ص ) گوشت رفته و لاغر و گوشت آکنده ، از اضداد است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کم گوشت و فراوان گوشت . از اضداد است . (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). || سنان باریک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموا
منحوتلغتنامه دهخدامنحوت . [ م َ ] (ع ص ) تراشیده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).تراشیده شده و نجاری شده . (ناظم الاطباء) : آن بت منحوت چون سیل سیاه نفس بتگر چشمه ای بر شاهراه . مولوی . || برساخته . ساختگی . کلمه ٔ ساخته
زواجرلغتنامه دهخدازواجر. [ زَ ج ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ زاجر. (دهار). بازدارندگان و موانع. (غیاث ) (آنندراج ). ممانعات و منهیات و چیزهایی که نهی کرده شده و موانع. (ناظم الاطباء) : ... ملک کرمان به تصرف گرفت و کار او نفاذ یافت و اوامر و زواجر او به امضاء پیوست . (ترجمه ٔ تاری
فرقةلغتنامه دهخدافرقة. [ ف ِ ق َ ] (ع اِ) خیک نیک پر که تا قدری از آن فارغ نکنند دوغ زدن نتوانند. || گروه مردم . ج ، فِرَق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، افارقة. جج ، افراق . جمع جمعالجمع، افاریق . (از منتهی الارب ). جمع در شعر به صورت افارق ، افراق و افاریق آمده است . (اقرب الموارد) <s
ورعلغتنامه دهخداورع . [ وَ رَ ] (ع مص ) وراعة. وَروع . وُروع . پرهیزگار گردیدن و بازایستادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پرهیزگار شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادربیهقی ). رجوع به وراعة شود. || (اِمص ) پرهیزگاری . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). تقوی . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رِع
رهقلغتنامه دهخدارهق . [ رَ هََ ] (ع مص ) فروپوشیدن چیزی را قوله تعالی :و لایرهق وجوههم قتر ولا ذلة . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). فروپوشیدن . (از غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). || نزدیک شدن به چیزی و یا نزدیک شدن گرفتن چیزی ویا نزدیک شدن به چیزی اعم از اینکه شخص آن را بگیرد