منؤوجلغتنامه دهخدامنؤوج . [ م َ ] (ع ص ) حدیث منؤوج کمفعول ؛ سخن پیچیده ومعطوف . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). اسم مفعول است و حدیث منؤوج حدیثی است که بعض آن به بعض دیگر معطوف باشد. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد).
میناوشلغتنامه دهخدامیناوش . [ وَ ] (ص مرکب ) جلاداده و صیقل شده . || شبیه به مینا کرده شده . (ناظم الاطباء). شبیه به شیشه ٔ کبود : کشیده عمود آن شتابنده روداز آن کوه میناوش آمد فرود. نظامی (اقبالنامه چ وحید ص 177</
مناوشلغتنامه دهخدامناوش . [ ] (ع ص ) منویش . بنفش . رنگ ارغوانی برکشیده بر روی آبی پررنگ . (از دزی ج 2 ص 617).
مینوشلغتنامه دهخدامینوش . [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) می نوشنده . نوشنده ٔ می : هوش نگذاشت به سر آن لب مینوش مرابا چنان هوش ربائی چه کند هوش مرا.صائب (از آنندراج ).