منگورلغتنامه دهخدامنگور. [ م َ ] (اِخ ) نام کوهی است در بلاد کیماک که دشت قبچاق باشد و درآن چشمه ای است که اندک آبی دارد. اما هر چند بردارند کم نمیشود. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
منگورلغتنامه دهخدامنگور. [ م َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای شش گانه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد است . دهستان منگور از 79 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 8895 تن است و قراء عمده ٔ آن به شرح زیر است : کوپر. میرآب
منورلغتنامه دهخدامنور. [ م ُ ن َوْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودقات است که در بخش مرکزی شهرستان مرند واقع است و 618 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
منورلغتنامه دهخدامنور. [ م ُ ن َوْوَ ] (ع ص ) روشن . (آنندراج ). روشن و تابدار و درخشان . روشن شده و روشن کرده شده . (ناظم الاطباء). باروشنی . بانور. فروغمند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : به روز مبارک به بخت همایون به عزم موافق به رأی منور. فر
پایۀ صورتغذاmenu holderواژههای مصوب فرهنگستانپایه و گیرۀ کوچک فلزی یا پلاستیکی برای نگهداری صورتغذا بر روی میز متـ . منوگیر