منکلاسلغتنامه دهخدامنکلاس . [ م َ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان بهبهان است و 164 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
منقلوسلغتنامه دهخدامنقلوس . [ ] (اِخ ) نام مردی است که کنیزکان بخریدی و بر ایشان قوادگی کردی و عذرا را بخرید. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 203). یکی از نامها که در وامق وعذرا آمده است . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چو رفتند سوی جزیره ٔ کیوس <b
منکلوسلغتنامه دهخدامنکلوس . [ ] (اِ) ظاهراً طعامی بوده است مرکب از کشک (ترف ) و گردو و مرغ . (یادداشت مرحوم دهخدا) : رو منکلوس کن تو به ترف و به گوز تردهقان غاتفر دهدت مرغ پروره .سوزنی (یادداشت ایضاً).