مهبالغتنامه دهخدامهبا. [ م ُ هََ ب ْ با ] (ع ص ) هبأشده . نرم کوفته شده . نیک ساییده و سحق شده . همانند سرمه ٔ نرم سوده گشته : دو بار کوفتن و ازحریر فروکردن چون غباری . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
معبالغتنامه دهخدامعبا. [ م ُ ع َب ْ با ] (ص ) اسم مفعول منحوت از عبا مثل مُکَلاّاز کلاه . عباپوشیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
معبالغتنامه دهخدامعبا. [ م ُ ع َب ْ با ] (ع ص ) تعبیه شده . نصب شده : خاک پاشان که بر آن سنگ سیه بوسه زنندنور در جوهر آن سنگ معبا بینند.خاقانی .
معباءلغتنامه دهخدامعباء. [ م َب َءْ ] (ع اِ) راه . (منتهی الارب ). راه و طریقه و مذهب . (ناظم الاطباء). مذهب و گویند: لایعرف معبأه ؛ یعنی طریقه و مذهب او معلوم نیست . (از اقرب الموارد).
مهبارلغتنامه دهخدامهبار. [ م َ ] (نف مرکب ) بارنده ٔ ماه . چیزی که از آن ماه بارد. || کنایه از روشن و درخشان : هم ماه بارد از لب خندانش هم مهر ریزد از کف مهبارش .ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 209).
مهبابلغتنامه دهخدامهباب . [ م ِ ] (ع ص )تکه ٔ نیک تیزشده به گشنی و بانگ کننده . (منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مهتب شود.
مهبانفرهنگ نامها(تلفظ: mehbān) (مِه = مهتر ، بزرگتر + بان (پسوند محافظ یا مسئول)) ، محافظ و نگهبانِ مهتر و بزرگتر ؛ (به مجاز) صاحبِ منصب .
مهبارلغتنامه دهخدامهبار. [ م َ ] (نف مرکب ) بارنده ٔ ماه . چیزی که از آن ماه بارد. || کنایه از روشن و درخشان : هم ماه بارد از لب خندانش هم مهر ریزد از کف مهبارش .ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 209).
مهبابلغتنامه دهخدامهباب . [ م ِ ] (ع ص )تکه ٔ نیک تیزشده به گشنی و بانگ کننده . (منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مهتب شود.
مهبانفرهنگ نامها(تلفظ: mehbān) (مِه = مهتر ، بزرگتر + بان (پسوند محافظ یا مسئول)) ، محافظ و نگهبانِ مهتر و بزرگتر ؛ (به مجاز) صاحبِ منصب .