مهدومةلغتنامه دهخدامهدومة. [ م َ م َ ] (ع ص ) ارض مهدومة؛ زمین باران سبک رسیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مهضومةلغتنامه دهخدامهضومة. [ م َ م َ ] (ع ص ) تأنیث مهضوم . رجوع به مهضوم شود. || قصبة مهضومة؛ مزمار لطیف . (منتهی الارب ). نی که در آن بدمند. (از اقرب الموارد). مهضمة. || (اِ) خوشبوی که از مشک و بان آمیزند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).