مهرادلغتنامه دهخدامهراد. [ م ِ ] (اِخ ) با حسیس [ ظ: یا جشنس ] از مؤلفان دوره ٔ ساسانی است . کتابی به نام بزرگمهربن بختکان نوشته است و آغاز آن بدین مضمون بوده است : لم یتنازع الرأی متنازعان احدهما مخطی و الاَّخر مصیب . (الفهرست ابن الندیم ).
مهرادفرهنگ نامها(تلفظ: meh rād) (مِه = مِهتر ، بزرگتر + راد = جوانمرد) ، جوانمرد مِهتر و بزرگتر ؛ (در اعلام) از نویسندگان دورهی ساسانی که کتابی به نام بزرگمهر بن بختگان نوشته است .
مهرادواژهنامه آزادبه چهار معنی بیان می شود مِه راد = بخشنده بزرگ ، جوانمرد مِهر اد = "مهر" به معنای خورشید و "اد" پسوند اسم فارسی است در مجموع به معنای خورشید مِهر راد = ( یک "ر" به قرینه حذف میشود ) به معنای خورشید بخشاینده یا بخشنده مانند خورشید مَه راد = بخشنده زیبا رو ، بخشنده ماه رو ، ماهِ بخشنده ، بخشنده مانند
محراثلغتنامه دهخدامحراث . [ م ِ ] (ع اِ) محرث . (منتهی الارب ). آتش کاو. (منتهی الارب ). محراک . تنورآشور. چوبی که بدان آتش بهم زنند. سکه . (یادداشت مرحوم دهخدا). قلبه . فدان . (ناظم الاطباء). || محراث الحرب ؛ آنچه جنگ برانگیزد. (منتهی الارب ).
معراضلغتنامه دهخدامعراض . [ م ِ ] (ع اِ) تیر بی پر که هر دو طرف باریک و میان سطبر باشد و در پهن رسد نه طرف تیزی آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تیر بی پر که آن را به فارسی تیر گز گویند و آن تیری باشد که هر دو سر آن باریک و میانش سطبر، چون رها شود محرف شده از
محراثدیکشنری عربی به فارسیخيش , گاو اهن , شخم , ماشين برف پاک کن , شخم کردن , شيار کردن , شخم زدن , باسختي جلو رفتن , برف روفتن