مهرهدارvertebratusواژههای مصوب فرهنگستانابری که ترتیب اجزای آن تجسمی از مهرهها یا دندهها یا استخوانبندی ماهی است؛ این اصطلاح عمدتاً همراه با ابر پرسا میآید
مهردارلغتنامه دهخدامهردار. [ م ِ ] (اِخ ) (مهرداد) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز. با 424 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
مهردارلغتنامه دهخدامهردار. [ م ُ ] (نف مرکب ) دارای مهر. مهردارنده . هرچه مهرداشته باشد اعم از انگشت و غیره . (از آنندراج ). هرچه با آن نشان و مهر بر چیزی نهند. خاتم : بود خاتم انبیا در شمارکه انگشت آخر بود مهردار. ملاعبداﷲ هاتفی (از آنندراج
مهرداریلغتنامه دهخدامهرداری . [ م ُ ] (حامص مرکب ) عمل مهردار. شغل مهردار : در بعضی ایام به دستوری که معمول است شغل مهرداری بدون تیول داده شده . (تذکرةالملوک ص 25). شغل مهرداری در قدیم الایام آن بوده که ارقام وزارتها و استیفاها و کلانترها
مهردارفرهنگ فارسی عمیدکسی که در دربار پادشاه سمت مُهرداری داشته و مهر پادشاه نزد او بوده و فرمانها و نامهها را مهر میکرده.
مهردارفرهنگ نامها(تلفظ: mehr dār) (مهر = مهربانی ، محبت + دار) ، دارندهی مهربانی و محبت ؛ (به مجاز) مهربان .