محلتلغتنامه دهخدامحلت . [ م َ ح َل ْ ل َ ] (ع اِ) محله . محلة. کوی . برزن . یک بخش از چند بخش شهر. قسمتی از شهر که در آن کویها و کوچه ها و برزن باشد : و فضل ربیع اسب بگردانید و به خانه باز شد، یافت محلت و سرای خویش را مشحون به بزرگان و افاضل . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص <sp
محلطلغتنامه دهخدامحلط. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) اجتهادکننده در سوگند. (منتهی الارب ). سوگند یادکننده و ستیهنده . (آنندراج ). تند و تیز در سوگند یاد کردن . (ناظم الاطباء). || قضیب فحل در فرج ناقه نهنده . (از منتهی الارب ). رجوع به احلاط شود.
مهلتلغتنامه دهخدامهلت . [ م ُ ل َ ] (ع اِ مهلة).زمان . اجل . مدت . نفسة. (منتهی الارب ). فرصت . (غیاث ) : گفتند فرمان برداریم به هر چه فرماید امامهلتی و تخفیفی ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی ص 160).از در مهلت نیند اینها ولیک تو خدای
معلطلغتنامه دهخدامعلط. [ م َ ل َ ] (ع اِ) جای داغ بر گردن شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معلطلغتنامه دهخدامعلط. [ م ُ ع َل ْ ل َ ] (ع ص ) مرد استواراندام توانا بر سفر. مقلوب عَمَلَّط. (منتهی الارب ). تنومند و زوردار و توانا و استوار. (ناظم الاطباء). مرد درشت اندام ، مقلوب عملط. (از اقرب الموارد). || مرد پلیدطبع زیرک تیزفهم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ناپاک و پلید و بدکار.
تاجيلدیکشنری عربی به فارسیتعطيل موقتي , برخاست , تعويض , احاله بوقت ديگر , مهلت قانوني , استمهال , مهلت , فرجه , امان , استراحت , تمديد مدت , رخصت , فرجه دادن
تأخیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان تأخیر، تأنی، معطلی، دیرکرد، دیر بودن تردید، احتیاط تعویق، وقتکُشی، تاکتیک تاخیری، بهتعویق انداختن، وقت خریدن، زمان بهدست آوردن، بازداشتن، کارشکنی، اشکالتراشی، بازدارندگی، منع، تعرض، ممانعت کُندی، سستی، طمأنینه، آهستگی تعلیق، استمهال، مهلت قانونی خواستن، مسکوتگذاشتن، عدم فعالیت دفع ال
دورهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان وره، مدت، موقع، وقت، عهد، زمانه▼ بلندمدت، کوتاهمدت موقع روز، صبح، عصر وقت سال، فصل، موسم، بهار، تابستان، پاییز، زمستان مدت قرارداد، دورۀ قراردادی، مدت اخطار، اعلام قبلی، ضربالاجل، مهلت، اعتبار، موعد، مهلت قانونی، اولتیماتوم، اتمام حجت مدت محکومیت، زنهاره شیفت، نوبت [نوبتکاری]، دستۀ صب
مهلتلغتنامه دهخدامهلت . [ م ُ ل َ ] (ع اِ مهلة).زمان . اجل . مدت . نفسة. (منتهی الارب ). فرصت . (غیاث ) : گفتند فرمان برداریم به هر چه فرماید امامهلتی و تخفیفی ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی ص 160).از در مهلت نیند اینها ولیک تو خدای
مهلتفرهنگ فارسی عمید۱. زمان مشخص برای انجام کاری.۲. (اسم مصدر) = ⟨ مهلت دادن۳. [قدیمی] زمان.⟨ مهلت خواستن: (مصدر لازم) زمان خواستن؛ فرصت طلبیدن.⟨ مهلت دادن: (مصدر متعدی) زمان دادن؛ فرصت دادن.
پیرمهلتلغتنامه دهخداپیرمهلت . [ م ُ ل َ ] (اِخ )دهی از دهستان کمارج بخش خشت شهرستان کازرون . واقع در 22هزارگزی خاور کنارتخته . دامنه ٔ جنوبی کوه مرگ . کوهستانی . گرمسیر مالاریائی . دارای 158 تن سکنه . آب آن از چاه . محصول آنجا غ
مهلتلغتنامه دهخدامهلت . [ م ُ ل َ ] (ع اِ مهلة).زمان . اجل . مدت . نفسة. (منتهی الارب ). فرصت . (غیاث ) : گفتند فرمان برداریم به هر چه فرماید امامهلتی و تخفیفی ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی ص 160).از در مهلت نیند اینها ولیک تو خدای
بی مهلتلغتنامه دهخدابی مهلت . [ م ُ ل َ ] (ص مرکب ) (از: بی + مهلت ) عاجل . عاجلة. (منتهی الارب ). رجوع به مهلت شود.
مهلتفرهنگ فارسی عمید۱. زمان مشخص برای انجام کاری.۲. (اسم مصدر) = ⟨ مهلت دادن۳. [قدیمی] زمان.⟨ مهلت خواستن: (مصدر لازم) زمان خواستن؛ فرصت طلبیدن.⟨ مهلت دادن: (مصدر متعدی) زمان دادن؛ فرصت دادن.