مهمل گفتنلغتنامه دهخدامهمل گفتن . [ م ُ م َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) یاوه و بیهوده و جفنگ گفتن . سخنان بی سر و ته ادا کردن .
محمللغتنامه دهخدامحمل . [ م َ م ِ ] (ع اِ) کجاوه که بر شتری بندند و هودج و این صیغه ٔ اسم ظرف است از حمل بالفتح که به معنی بار برداشتن است . (غیاث ). بارگیر. تخت روان . عماری . مهد. هودج . ج ، محامل . دو شقه ٔ مساوی که بر شتر بار کنند. (از اقرب الموارد). از وسائل سفر مانند محفه اما آن را بر پ
محمللغتنامه دهخدامحمل . [ م َ م ِ ] (ع اِ) مجازاً به معنی معنی و ظرف لفظ. (از آنندراج ). معنی کلمه و جمله و عبارت : بود از شوق خرابات و حرم هر بیتم لیلی عشوه طرازی که دو محمل دارد. محمدقلی سلیم . || آنچه مطلبی را بدان حمل و تأویل
محمللغتنامه دهخدامحمل . [ م ِ م َ ] (ع اِ) دوال شمشیر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، محامل . (مهذب الاسماء). حمالة. (اقرب الموارد). || ریشه ٔ درخت . بیخ . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
محمللغتنامه دهخدامحمل . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) زن که شیرش فرودآید بی محل . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
لیچار گفتنلغتنامه دهخدالیچار گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عوام و زنان ، گفتارهای بیهوده و بی معنی و هم کمی بی سامان گفتن .بی معنی گفتن . چرند و مهمل گفتن . بد و بیراه گفتن .
گفتنلغتنامه دهخداگفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) (از: گف (= گو) + تن ، پسوند مصدری ) پهلوی ، گوفتن جزء اول از ریشه ٔ فارسی باستان گَوب ، و رجوع شود به نیبرگ ص 84، 85، کردی گوتن ، وخی ژوی -ام سریکلی خوی -ام و رجوع به هوبشمان شود. طبر
مهمللغتنامه دهخدامهمل . [ م ُ م َ ] (ع ص ) سخن که آن رااستعمال نکنند. (منتهی الارب ). کلمه ٔ مهمل ، مقابل مستعمل ، لفظی است که معنی ندارد چون دوب ، مقابل لفظ مستعمل ، آنکه معنی دارد مانند چوب . نزد علمای عربیة لفظی باشد که برای معنی معینی وضع نشده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || بی نقطه
مهملدیکشنری عربی به فارسیبي دقت , مملو , بارگيري شده , سنگين , پر , سنگين بار , سر بهوا , مسامحه کار , فرو گذار , برناس , کثيف , درهم وبرهم , نامرتب , شلخته
مهملفرهنگ فارسی عمید۱. بیهوده؛ بیمعنی.۲. کسی که نمیتواند کاری انجام دهد؛ بیکاره.۳. [قدیمی] آسان؛ راحت.۴. [قدیمی] رهاشده؛ کنارگذاشتهشده.
حرف مهمللغتنامه دهخداحرف مهمل .[ ح َ ف ِ م ُ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف بی نقطه :ا، ح ، د، ر، س ، ص ، ط، ع ، ک ، گ ، ل ، م ، و، هَ . در مقابل حروف معجم . || حرف پوچ . سخن بی معنی .
تابع مهمللغتنامه دهخداتابع مهمل . [ ب ِ ع ِ م ُ م َ] (اِ مرکب ) لفظ مهملی است که بعد از یک لفظ موضوع می آید و اغلب حروف آن با حروف متبوعش یکی است مثل چراغ مراغ ، کتاب متاب . در زبان فارسی هر کلمه ای که دراولش میم نیست در مهملش حرف اول کلمه را انداخته جای آن میم می گذارند مثل اسب مسب ، خواب ماب ، و
مهمللغتنامه دهخدامهمل . [ م ُ م َ ] (ع ص ) سخن که آن رااستعمال نکنند. (منتهی الارب ). کلمه ٔ مهمل ، مقابل مستعمل ، لفظی است که معنی ندارد چون دوب ، مقابل لفظ مستعمل ، آنکه معنی دارد مانند چوب . نزد علمای عربیة لفظی باشد که برای معنی معینی وضع نشده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || بی نقطه
مهملدیکشنری عربی به فارسیبي دقت , مملو , بارگيري شده , سنگين , پر , سنگين بار , سر بهوا , مسامحه کار , فرو گذار , برناس , کثيف , درهم وبرهم , نامرتب , شلخته