مهرخوانلغتنامه دهخدامهرخوان . [ م ِ خوا / خا ] (اِ مرکب ) خطاب باشد از سلاطین به امرا و ارکان دولت که او را از روی مهر به لقبی خوانند مثل آصف جاه و آصف الدوله و رکن الدوله و امثال
مهرخوردلغتنامه دهخدامهرخورد. [ م ِ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) در بیت زیر از فردوسی ظاهراً به معنی درد عشق کشیده است و لاغر و رنجور از دوستی و عشق : چراغی است مر تیره شب را بسیچ به
مهرخوفرهنگ نامها(تلفظ: mehr xu) (مهر = مهربانی ، محبت + خو = خوی ، عادت) ، دارای خوی و عادت ملازم با محبت و مهربانی؛ (به مجاز) مهربان و با محبت.
مِهدرخشbig flashواژههای مصوب فرهنگستاندر نظریة مهبانگ، تابشی که با کاهش ابعاد عالم به سه بُعد بهعلاوه یک همراه بوده است
مهرخوانلغتنامه دهخدامهرخوان . [ م ِ خوا / خا ] (اِ مرکب ) خطاب باشد از سلاطین به امرا و ارکان دولت که او را از روی مهر به لقبی خوانند مثل آصف جاه و آصف الدوله و رکن الدوله و امثال
مهرخوردلغتنامه دهخدامهرخورد. [ م ِ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) در بیت زیر از فردوسی ظاهراً به معنی درد عشق کشیده است و لاغر و رنجور از دوستی و عشق : چراغی است مر تیره شب را بسیچ به
مرکز مدیریت هوایی راهکنشیtactical air direction centreواژههای مصوب فرهنگستانتأسیسات عملیات هوایی تحت واپایش فراگیر مرکز واپایش هوایی راهکنشی مَهراه یا مرکز فرماندهی هوایی راهکنشی که ازطریق هواگرد و ارائۀ خدمات اخطار هوایی، عملیات هوایی
لیوفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهخورشید؛ آفتاب: ◻︎ ای ساقی مهروی درانداز و مرا ده / زآن می که رزش مادر و لیوش پدر آمد (انوری: لغتنامه: لیو).