مه آبادلغتنامه دهخدامه آباد. [ م ِه ْ ] (اِخ ) نام پیغمبر قدیم ایرانیان و دارای کتابی بوده است دساتیرنام . (ناظم الاطباء). اما کتاب و محتوای آن مجعول است . رجوع به مقاله ٔ دساتیر از پورداود در مقدمه ٔ لغت نامه شود.
نه پشت دیوار ماnot in my backyard, NIMBYواژههای مصوب فرهنگستانباوری عمومی که بر پایۀ آن مردم خواهان دفع پسماندهای تولیدشده هستند مشروط بر آنکه محل دفع در نزدیکی ملک آنها نباشد
مهری آبادلغتنامه دهخدامهری آباد. [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
مهجن آبادلغتنامه دهخدامهجن آباد. [ م ُ ج ِ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان کامفیروز بخش اردکان شهرستان شیراز، واقع در52هزارگزی خاور اردکان و 3هزارگزی راه فرعی خانی من به پل خان با 460 تن سکنه . آب آن از
مهدی آبادلغتنامه دهخدامهدی آباد. [ م ِ ] (اِخ ) دهی بوده است از بخش شمیران در 12کیلومتری تجریش در سر راه تهران به دماوند که اکنون سکنه ای ندارد. در سالهای اخیر قنات آن به وسیله ٔ سفارت آمریکا خریداری شده و با لوله ای آب آن را به سفارتخانه ٔ آمریکا می برند. (از فره
مهدی آبادلغتنامه دهخدامهدی آباد. [ م ِ ] (اِخ ) فریح آباد. دهی است از دهستان درب قاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. دارای 117 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
مهدی آبادلغتنامه دهخدامهدی آباد. [ م ِ ](اِخ ) دهی است از بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد. دارای 468 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
مهلغتنامه دهخدامه . [ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) نام ماه پنجم از سال فرنگیان . (ناظم الاطباء). ماه معادل ثلث دوم و سوم اردیبهشت و ثلث اول خرداد.- جشن اول ماه مه ؛ (برابر یازدهم اردی بهشت ) جشنی است که در آغاز ماه مذکور به یادبود آزادی اتحادیه های کارگران و اقداماتی که
مهلغتنامه دهخدامه . [ م َ ] (اِ) کماج فلکه و بادریسه ٔ خیمه . (یادداشت مؤلف ) : مه فتاده عمود بشکسته میخ سوده طناب بگسسته .سنایی (در صفت خیمه ٔ عمر پیر).
مهلغتنامه دهخدامه . [ م َ ] (اِ) قلم و کلک . (برهان ). قلم و خامه و کلک . (ناظم الاطباء). || تل ریگ . (برهان ). تل ریگ و توده ٔ ریگ . (ناظم الاطباء) : شمس رخشان که کشور آرایدتا نبوسد ستانه ٔ در تونتواند که کشور آرایدچو مه و کوهسار کشور تو.<p class
مهلغتنامه دهخدامه . [ م َ ] (ترکی ، پسوند) در ترکی مزید مؤخری است که در عقیب مفرد امر مخاطب درآید و گاه مانند «مک » مجموع مرکب معنی مصدری دهد و گاه معنی اسم ذات ، چون : سورتمه ، قورمه ، دگمه ، یورتمه ، چاتمه ، چکمه ، دلمه ، قاتمه ، یارمه ، باسمه ، سخلمه (سقلمه )، قیمه ، کسمه ، داغمه ، چالم
دامهلغتنامه دهخدادامه . [ دام ْم َ / دام ْم ِ ] (اِخ ) جزیره ٔ کوچکی در اقیانوس هند واقع در 204هزارگزی شمال شرقی جزیره ٔ تیمور و در 7 درجه عرض جنوبی . (قاموس الاعلام ترکی ).
دانشنامهلغتنامه دهخدادانشنامه . [ ن ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) گواهی نامه ٔ دانشکده . مدرک و ورقه ٔ اجتهاد و فراغت از تحصیل در دانشکده ها و دانشگاهها. اجازه نامه ٔ علمی رسمی ختم تحصیل در رشته های مختلف علوم و فنون و ادبیات ازدانشکده ها و دانشگاهها. تصدیق نامه ٔ مدر
دایمهلغتنامه دهخدادایمه . [ ی ِ م َ ] (ع ص ) دائمة. مؤنث دایم . دائم : قضیه ٔ دایمه (دائمه )؛ قضیه ای است که حکم در آن بدوام نسبت محمول به موضوع باشد اعم از آنکه دوام در ضمن ضرورت باشد یا نه ، بنابراین قضیه ٔ دایمه اعم از قضیه ٔ ضروریه است .
دخترعمهلغتنامه دهخدادخترعمه . [ دُ ت َ رِ ع َم ْ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرزند مادینه ٔ خواهر پدر. بنت عم . عمه قزی