موتملغتنامه دهخداموتم . [ ت ِ ] (ع ص ) زن یتیم دار. ج ، میاتیم . (منتهی الارب ). زن یتیم دار و مادر بچه ٔ بی پدر. (ناظم الاطباء).
مؤتملغتنامه دهخدامؤتم . [ م ُءْ ت َم م ] (ع ص ) نعت فاعلی از ائتمام . (از منتهی الارب ، ماده ٔ ام م ).قصدکننده . (از ناظم الاطباء). رجوع به ائتمام شود. || اقتداکننده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).- مؤتم به ؛ قصد کرده شده .- || اقتدا کرده شده و مقتدا. (ناظم الا
مؤثملغتنامه دهخدامؤثم . [ م ُ ءَث ْ ث َ ] (ع ص ) گناهکار و مجرم . (آنندراج ) (غیاث ). گناهکار خوانده شده . (از اقرب الموارد) : توبه گویی فال بد چون می زنی پس تو ناصح را مؤثم می کنی . مولوی .رجوع به اثم شود.
مؤثملغتنامه دهخدامؤثم . [ م ُ ءَث ْ ث ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأثیم . تهمت زننده و بهتان زننده و ملامت کننده . (ناظم الاطباء). گنهکار خواننده کسی را. (از اقرب الموارد). رجوع به تأثیم شود.
مؤثملغتنامه دهخدامؤثم . [م ُءْ ث ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از اثام . در گناه افکننده . (آنندراج ). آن که کسی را در گناه می افکند و ترغیب بر گناه می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به اثام شود.
مؤطملغتنامه دهخدامؤطم . [ م ُ ءَطْ طَ ] (ع ص ) محفوظ. (ناظم الاطباء).مستور. (از اقرب الموارد). پوشیده شده . (آنندراج ).
مؤتملغتنامه دهخدامؤتم . [ م ُءْ ت َم م ] (ع ص ) نعت فاعلی از ائتمام . (از منتهی الارب ، ماده ٔ ام م ).قصدکننده . (از ناظم الاطباء). رجوع به ائتمام شود. || اقتداکننده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).- مؤتم به ؛ قصد کرده شده .- || اقتدا کرده شده و مقتدا. (ناظم الا
مؤتمرلغتنامه دهخدامؤتمر. [ م ُءْ ت َ م َ ] (ع اِ)کنگره . کنفرانس . مشورتگاه . کنگاشگاه . جای رایزنی و مشاورت : مؤتمر اسلامی . (یادداشت مؤلف ). || (ص ) امرشده . مأمور. (یادداشت مؤلف ) : گفتم به امر ایزد مأمور گشت خلق گفتا به امر باشد مأمور و مؤتمر. <p
مؤتمرلغتنامه دهخدامؤتمر. [ م ُءْ ت َ م ِ ] (ع ص ) فرمان برنده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فرمان بر. فرمانبردار. (غیاث ). || مشورت کننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ). || قصدکننده ٔ کاری . قصدنماینده ٔ کاری . || فرماینده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنن
مؤتمنلغتنامه دهخدامؤتمن . [ م ُءْ ت َ م َ ] (اِخ ) قاسم بن هارون الرشید عباسی متولد 173 و متوفای 208 هَ . ق . هارون الرشید او را در زمان خود پس از دو برادر به ولیعهدی منصوب کرد. ورجوع به قاسم مؤتمن و مجمل التواریخ و القصص ص
میاتیملغتنامه دهخدامیاتیم .[ م َ ] (ع اِ) ج ِ مؤتم . (منتهی الارب ، ماده ٔ ی ت م ) (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). رجوع به مؤتم شود.
یتیم دارلغتنامه دهخدایتیم دار. [ ی َ ] (نف مرکب ) دارنده ٔیتیم . زنی شوی مرده و دارای کودکان خردسال . مؤتم .
عیسیلغتنامه دهخداعیسی . [ سا ] (اِخ ) ابن زیدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (ع )، مکنی به ابویحیی و ملقب به موتم الاشبال .سبب لقبش این بود که وی ماده شیری را بکشت لذا او را«یتیم کننده ٔ بچه شیران » نامیدند. تولد و پرورشش در مدینه بود و بهمراهی محمدبن عبداﷲ (النفس الزکیة) به مخالفت با منصور
موتمر تحضيريدیکشنری عربی به فارسیانجمن حزبي , کميته هاي پارلماني , نمايندگان حزب کارگر درپارلمان يا انجمن
موتمنفرهنگ مترادف و متضادامین، درستکار، مورد اطمینان، مورد وثوق، مطمئن، معتمد، موثق ≠ غیرامین، ناموثق