تعقیب موتورmotor-paced racing, motor-paced cycling, motorpacingواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که در آن پیشاپیش هر دوچرخهسوار یک موتورسیکلت مخصوص با فاصلۀ بسیار کم حرکت میکند تا دوچرخهسوار در خلأ ایجادشده رکاب بزند
موتورـ مولدmotor generator, motor-generator set, M-G setواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موتور الکتریکی که در صورت لزوم میتواند به مولد برق تبدیل شود و بدینترتیب، به یک موتور الکتریکی و مولد برق جداگانه نیاز نیست متـ . موتورـ ژنراتور
موتور کِشندهtraction motorواژههای مصوب فرهنگستانموتور الکتریکی مورد استفاده برای تأمین گشتاور محرک یا ترمزی یک محور خودکِشَند یا لوکوموتیو
تاثیر کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اثر کردن، اثر گذاشتن، موثر افتادن، موثر واقع شدن ≠ تاثیر پذیرفتن ۲. کارگر شدن، نفوذ کردن
دِگِرِفْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی آتش گرفت ، سرایت کرد ، مستجاب شد(دعا)، اثر کرد ، موثر واقع شد ، گلاویز شد ، درگیر شد ، خشمگین شد ، عصبانی شد ، ناراحت شد.
تأثیر داشتنلغتنامه دهخداتأثیر داشتن . [ ت َءْ ت َ ] (مص مرکب ) مؤثر واقع شدن . نتیجه داشتن : کوشش من تأثیر نداشت ؛ تلاش من نتیجه نداشت . رجوع به تأثیر شود.
workدیکشنری انگلیسی به فارسیکار، شغل، وظیفه، ساخت، عملیات، زحمت، سعی، چیز، کارخانه، زیست، فعل، نوشتجات، موثر واقع شدن، اثار ادبی یا هنری، استحکامات، کار کردن، عمل کردن، زحمت کشیدن
worksدیکشنری انگلیسی به فارسیآثار، کار، شغل، وظیفه، ساخت، عملیات، زحمت، سعی، چیز، کارخانه، زیست، فعل، نوشتجات، موثر واقع شدن، اثار ادبی یا هنری، استحکامات، کار کردن، عمل کردن، زحمت کشیدن
موثردیکشنری فارسی به عربیبشکل مباشر , ثقيل , رائع , شغال , صحيح , ضرب , عاطفي , عنيف , فعال , کفوء , مدهش , مشارک
موثردیکشنری فارسی به انگلیسیaffecting, contributory, effective, effectual, efficacious, forceful, impressive, influential, instrumental, operative, productive, telling, working
موثرفرهنگ مترادف و متضاد۱. اثربخش، اثرگذار، تاثیرگذار، ثمربخش، جایگیر، سودبخش، کارآ، کارگر، گیرا، مثمر، مفید، نافذ، نافع، نتیجهبخش ۲. عامل، کاری ۳. دخیل نقشپرداز ≠ بیاثر
موثردیکشنری فارسی به عربیبشکل مباشر , ثقيل , رائع , شغال , صحيح , ضرب , عاطفي , عنيف , فعال , کفوء , مدهش , مشارک