موجوددیکشنری عربی به فارسیموجود , هست , داراي هستي , پديدار , باقي مانده , نسخه ء موجود و باقي(ازکتاب وغيره)
موجودلغتنامه دهخداموجود. [ م َ ] (ع ص ، اِ) هست . (آنندراج ). مقابل نیست ومعدوم . هرچه که صحیح باشد سؤال درباره ٔ او، که آیامعدوم گردد. (یادداشت مؤلف ). هست شده . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). هست کرده شده . (آنندراج ) : خردرا اولین موجود دان پس نفس و جسم آن گه <b
موجوددیکشنری فارسی به انگلیسیactual, alive, available, being, going, disposable adj., entity, existent, extant, forthcoming, out, prevailing, stock, substantial
موجةلغتنامه دهخداموجة. [ م َ ج َ ] (ع اِ) واحد موج ، یعنی یک کوهه ٔ آب . ج ، موجات . یکی موج . (منتهی الارب ). ج ، امواج . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.- موجةالشباب ؛ آغاز جوانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).