خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موجب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
موجب
/mo[w]jeb, mujeb/
معنی
باعث؛ سبب؛ انگیزه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سبب، علت
۲. طبق
۳. باعث، مسبب
برابر فارسی
انگیزه، مایه
دیکشنری
agent, cause, ground, ic _, motivation, occasion, responsible
-
جستوجوی دقیق
-
موجب
واژگان مترادف و متضاد
۱. سبب، علت ۲. طبق ۳. باعث، مسبب
-
موجب
فرهنگ واژههای سره
انگیزه، مایه
-
موجب
فرهنگ فارسی معین
(مُ جِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) سبب ، باعث . 2 - (اِفا.) ایجاب کننده .
-
موجب
لغتنامه دهخدا
موجب . [ ج َ ] (ع ص ) ایجاب کرده شده . لازم آمده . لازم گردانیده شده و مقررکرده شده . || مثبت . ضد منفی . (ناظم الاطباء)؛ استثناء در کلام تام موجب . || (اصطلاح فلسفی ) به معنی ضد مختار است . (از فرهنگ اصطلاحات فلسفی سیدجعفر سجادی ).
-
موجب
لغتنامه دهخدا
موجب . [ ج ِ ] (اِخ ) نام شهری است به شام میان قدس و بلغاء. (معجم البلدان ).
-
موجب
لغتنامه دهخدا
موجب . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) هرآنچه لازم می گرداند و مقرر می کند و واجب می گرداند. (ناظم الاطباء). لازم کننده . (آنندراج ) (غیاث ). واجب کننده . مقررکننده . مقررگرداننده . || سبب . دلیل . سبب و بایگر و جهت و باعث و شوند و علت و وجه و محرک . (ناظم الاطبا...
-
موجب
لغتنامه دهخدا
موجب . [ م ُ وَج ْ ج ِ ] (ع ص ) ماده شتری که در پستانش فله بسته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) . || نعت فاعلی از توجیب . آن که در شبانه روزی یک بار می خورد. (ناظم الاطباء). رجوع به توجیب شود.
-
موجب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: موجب mujeb] mo[w]jeb, mujeb باعث؛ سبب؛ انگیزه.
-
موجب
دیکشنری فارسی به عربی
حافز , سبب
-
واژههای مشابه
-
موجب شدن
واژگان مترادف و متضاد
سبب شدن، انگیزه شدن، باعث شدن، محرکگردیدن، ایجاب کردن
-
بی موجب
لغتنامه دهخدا
بی موجب . [ م َ / مُو ج ِ ] (ص مرکب )(از: بی + موجب عربی ) بی سبب . بیوجه . (آنندراج ). بدون سبب . بدون دلیل . (ناظم الاطباء). رجوع به موجب شود.
-
موجب شدن
دیکشنری فارسی به عربی
اجلب , انشا , تحمل (فعل ماض) , ميراث
-
موجب رسوایی
دیکشنری فارسی به عربی
مخزي
-
موجب مسرت
دیکشنری فارسی به عربی
مسرة