موجشلغتنامه دهخداموجش . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع در 46 هزارگزی شمال خاوری کامیاران با 710 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl
موجزلغتنامه دهخداموجز. [ ج َ ] (ع ص ) سخن و جز آن که کوتاه باشد. (از منتهی الارب ). سخن مختصر و کوتاه . (ناظم الاطباء).کوتاه و مختصر. (آنندراج ) (غیاث ). وجیز. خلاصه . ملخص . سخن کوتاه . (یادداشت مؤلف ) (صراح اللغة). کوتاه که زود اندریافته شود. (از اقرب الموارد) : <br
مؤززلغتنامه دهخدامؤزز. [ م ُ ءَزْ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأزیز. رجوع به تأزیز شود. || رعد غرش کنان . || آب جوشش کنان . || آسیای بانگ کنان . (ناظم الاطباء).
بینشورلغتنامه دهخدابینشور. [ ن ِ وَ ] (ص مرکب ) دارای بینش : یا از آن دریا که موجش گوهر است گوهرش گوینده و بینشور است . مولوی .و رجوع به بینش شود.
لنگر افکندنلغتنامه دهخدالنگر افکندن . [ ل َگ َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لنگر انداختن : به دریائی که همچون نوح من افکنده ام لنگرسفینه بر سر موجش بود تابوت ساحلها.محمدقلی بیک سلیم (از آنندراج ).
شور نمودنلغتنامه دهخداشور نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) ستیزه کردن : ظالمی کآنچنان نماید شورعادلانش چنین کنند به گور. نظامی . || بانگ و غرش نمودن <span clas
سنارلغتنامه دهخداسنار. [ س َ / س ِ ] (اِ) تنک آبی از دریا که تهش نمایان بود و گل داشته باشد تا کشتی در آن بند شود وبایستد و نگذرد و بیم شکستن دهد. (برهان ). موضعی است از بحر که آبش تنک باشد و تهش گل بوده و بیم آن باشد که کشتی در آنجا بند شود. (آنندراج ) <span