موجوحلغتنامه دهخداموجوح . [ م َ ] (ع ص ) در بسته . (آنندراج ).باب موجوح ؛ در بسته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
موزوعلغتنامه دهخداموزوع . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از وزع . بازداشته شده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || پراکنده و پخش شده . سرشکن شده : مال و معاملات بر اتباع خویش موزوع گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 111).
موجگاهلغتنامه دهخداموجگاه . [ م َ / م ُ ](اِ مرکب ) موجزار. موجستان . آن جای از دریا و رودخانه که موج در آن پدیدار است . جای پرموج : به استاد کشتی چنین گفت شاه که کشتی درافکن بدین موجگاه . نظامی .بسی
موجگاهfetch 2, generating areaواژههای مصوب فرهنگستانناحیهای از دریا که باد با سرعت و جهتی ثابت بر روی آن میوزد و تولید موج میکند