مؤدبلغتنامه دهخدامؤدب . [ م ُ ءَدْ دَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تأدیب . ادب داده شده . (آنندراج ) (غیاث ). ادب آموخته شده و تربیت شده و باادب . ادب گرفته . تعلیم شده و نیک پرورده شده و خوش خوی و باحیا و باشرم و خوش روی و نیک نهاد. (ناظم الاطباء). تربیت یافته . به ادب آراسته . به آزرم . با ادب
مؤدبلغتنامه دهخدامؤدب . [ م ُ ءَدْ دِ ] (اِخ ) صالح بن کیسان مؤدب مولی بنی غفار از مردم مدینه و معلم و مربی عمربن عبدالعزیز و از راویان بود. او از زهری و نافع و جز آن دو روایت دارد و مالک و عمروبن دینار از او روایت کنند. (از الانساب سمعانی ).
مؤدبلغتنامه دهخدامؤدب . [ م ُ ءَدْ دِ ] (ع ص ) آنکه به مهمانی می خواند. مُؤْدِب . || ادب کننده وسرزنش کننده . (ناظم الاطباء). ادب دهنده . (آنندراج ) (غیاث ). ادب آموزنده . (منتهی الارب ). آن که علم و هنر و فضل می آموزاند. (ناظم الاطباء). فرهنگ آموز. ج ، مؤدبون . (مهذب الاسماء). معلم . علم
مؤدبلغتنامه دهخدامؤدب . [ م ُءْ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ایداب . به مهمانی خواننده . (منتهی الارب ، ماده ٔ ادب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
مودبدیکشنری فارسی به انگلیسیcivil, courteous, decorous, deferential, suave, mannerly, nice, polite, respectable, respectful, reverent, urbane, well-behaved, well-mannered
مودبفرهنگ مترادف و متضادآدابدان، باادب، بافرهنگ، خلیق، تربیتیافته، فرهیخته، مبادیآداب، آدابآموخته، متادب ≠ بیادب
مودبدیکشنری فارسی به انگلیسیcivil, courteous, decorous, deferential, suave, mannerly, nice, polite, respectable, respectful, reverent, urbane, well-behaved, well-mannered