میویزکلغتنامه دهخدامیویزک . [ می زَ ](اِ) میویزج . حب الرأس . زبیب الجبل . زبیب بری . اسطافیس اغریا. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به میویزج شود.
موجیکلغتنامه دهخداموجیک . (اِ) در لهجه ٔ قزوین چوبی است که در یک سر آن سیخی برای راندن ستور است . (یادداشت دکتر دبیرسیاقی ). سیخونک .
موزگکلغتنامه دهخداموزگک . [ زَ / زِ گ َ ](اِ مصغر) موزه ٔ خرد. (یادداشت مؤلف ) : کبک چون طالب علمی است در این نیست شکی مسأله خواند تا بگذرد از شب سه یکی ساخته پایکها را ز لکا موزگکی . منوچهری .<br
موزیکلغتنامه دهخداموزیک . (فرانسوی ، اِ) صنعتی که در آن آوازها را طوری ترکیب می کنند که خوش آیند گوش و سامعه باشد. (ناظم الاطباء). موزیک در اصل به سریانی ، موسیقی است . (آنندراج ). موسیقی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به موسیقی شود : عبرانیان ایام سلف عشق بسیاری نسبت به موزی
مویزکلغتنامه دهخدامویزک . [ م َ زَ ] (اِ) اسم فارسی مویزج است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). یک قسم دانه ٔ سیاه . (ناظم الاطباء). مویز کوهی .دانه ای است دارویی و آن کشنده ٔ شپش است . مویزج . (ازیادداشت مؤلف ). حبی باشد سیاه و بهترین آن مصری بود و آن را مویزج حجری گویند و به عربی زبیب الجبل خوانند یع
موزیکلغتنامه دهخداموزیک . (فرانسوی ، اِ) صنعتی که در آن آوازها را طوری ترکیب می کنند که خوش آیند گوش و سامعه باشد. (ناظم الاطباء). موزیک در اصل به سریانی ، موسیقی است . (آنندراج ). موسیقی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به موسیقی شود : عبرانیان ایام سلف عشق بسیاری نسبت به موزی
موزیکفرهنگ فارسی معین[ فر. ] (اِ.) علم ترکیب اصوات و هنر عرضة آن ها به نحوی که برای شنونده مطبوع باشد، موسیقی . (فره ).
موزیکلغتنامه دهخداموزیک . (فرانسوی ، اِ) صنعتی که در آن آوازها را طوری ترکیب می کنند که خوش آیند گوش و سامعه باشد. (ناظم الاطباء). موزیک در اصل به سریانی ، موسیقی است . (آنندراج ). موسیقی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به موسیقی شود : عبرانیان ایام سلف عشق بسیاری نسبت به موزی