موشملغتنامه دهخداموشم . [ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ایشام . جایی که آغاز در برآوردن گیاه می کند. (ناظم الاطباء). مرعی موشم ؛ چراگاهی که گیاهان آن رسیده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || موی سفید افزون شونده . || عیب ناک کننده ٔ ناموس کسی را. عیب کننده و دشنام دهنده . (از اقرب الموارد
موسملغتنامه دهخداموسم . [ م َ س ِ ] (ع اِ) هنگام هرچیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گه . گاه . هنگام . وقت . (یادداشت مؤلف ). هنگام چیزی (و به فتح سین غلط است ). (غیاث ) (آنندراج ): چون درحد کهولت و موسم عقل و تجربت رسند... صحیفه ٔ دل را پر فواید بینند. (کلیله و
موشمیلغتنامه دهخداموشمی . [ ش ِ ](اِخ ) دهی است از شهرستان بهبهان واقع در 5 هزارگزی خاوری قلعه رئیسی با 150 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
موشمیلغتنامه دهخداموشمی . [ ش ِ ](اِخ ) دهی است از شهرستان بهبهان واقع در 5 هزارگزی خاوری قلعه رئیسی با 150 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).