موصوفلغتنامه دهخداموصوف . [ م َ ] (ع ص ) صفت کرده شده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). وصف شده و بیان شده . (ناظم الاطباء). وصف شده .تعریف شده . صفت شده . منعوت . نعت شده . (یادداشت مؤلف ) : طایفه ٔ حکما متفق شدند که مر این درد را دوایی نیست مگر زهره ٔ آدمی به چندین صفت مو
مأسوفلغتنامه دهخدامأسوف . [ م َءْ ] (ع ص ) اندوهگین . (ناظم الاطباء).- مأسوف علیه ؛ به جای مرحوم ، پس از ذکر نام غیرمسلمانی مرده آرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).|| خشمگین . (ناظم الاطباء).
موسیولغتنامه دهخداموسیو. [ م ُ ی ُ ] (فرانسوی ،اِ) مسیو. آقا. و این لفظ را تعظیماً و احتراماً ماقبل نام کسی آرند. (از آنندراج ). و رجوع به مسیو شود. || در تداول عوام مطلق فرنگی و نیز ارامنه و آسوریان را گویند.