موثنلغتنامه دهخداموثن . [ ث ِ ] (ع ص ) آن که دهش و عطای بسیار می کند. (ناظم الاطباء). دهش سترگ دهنده . (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آن که دولت بسیار و ستور بی شمار می گیرد. (ناظم الاطباء). افزون گیرنده ٔ مال . (از اقرب الموارد).
موطنلغتنامه دهخداموطن . [ م َ طِ ] (ع اِ) جای باش مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وطن و جای باش مردم . (ناظم الاطباء). وطن . (غیاث ). آرامگاه . میهن . زاد بوم . جای بودن . اقامتگاه . اقامت جای . مکان . جای . بودنگاه . محل سکونت شخص . باشگاه . (یادداشت مؤلف ). جای باشش . آرامگاه . (دهار). ج
مؤتنلغتنامه دهخدامؤتن . [ م ُءْ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ایتان . (منتهی الارب ، ماده ٔ ات ن ). زن یا هر حیوان ماده ای که در زاییدن ، اول پای بچه ٔ آن برآید. (ناظم الاطباء). زن که گاه زادن پای جنین او نخست بیرون آمده باشد پیش از دو دست او. (یادداشت مؤلف ). آن زن که کودک نگونسار زاید. (مهذب
سورکشلغتنامه دهخداسورکش . [ ک َ ] (اِخ ) نام محلی در دره ٔ کتول که در آنجا سروکش بومی است و جنگلی کوچک دارد. پایگاه و بوم این درخت نزد علمای فن مجهول بود تا در سال 1317 هَ . ق .پرفسور گا او با جنگل کوچک آنرا در سروکش واقع در دره ٔ کتول یافت و اسم آن محل هم سور
دارمستترلغتنامه دهخدادارمستتر. [ م ِ ت ِ ت ِ ] (اِخ ) (جیمز) نویسنده و محقق معروف . وی از پدر و مادری یهودی در یکی از نواحی آلزاس بدنیا آمد. تولد او در سال 1849 م . بود و نام خانوادگی او از موطن اصلی این خانواده یعنی دارمشتات گرفته شده است . جیمز تحصیلات خود را د
اوسلغتنامه دهخدااوس . [ اَ ] (اِخ ) ابن حارثةبن ثعلبةبن عمرو مزیقیأبن عامرماءالسمأبن حارثة الغطریف بن امرؤ القیس البطریق بن ثعلبةبن مازن بن ازد. نام قبیله ای است بزرگ از قبایل قحطانی . اوسی ها خود را بنی حارثه نمی گفتند بلکه خود را به قیله که مادر آنهاست منسوب میکردند و بنی قیله مینامیدند
توتونلغتنامه دهخداتوتون . (ترکی ، اِ)تتن . دود. دخان . گیاهی است از نوع تنباکو که از آن سیگار کنند و نیز گیاهی که در چپق و پیپ کشند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توتون گیاهی است از تیره ٔ بادنجانیان دارای گلهای سفید یا زرد که کپسول آن از درازی باز می شود و برگهای پهن دارد. اقسام مختلف آن بنام تو
قاضی دمشقیلغتنامه دهخداقاضی دمشقی . [ دِ م َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالرحمن بن عمربن احمد شافعی قزوینی ، معروف به خطیب دمشقی و مکنی به ابوالمعالی و ملقب به جلال الدین . از اکابر و فحول علمای اهل سنت است که در کمتر از 20 سالگی به قضاء آناطولی از بلاد رومیه منصوب گشت پس ب
موطنلغتنامه دهخداموطن . [ م َ طِ ] (ع اِ) جای باش مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وطن و جای باش مردم . (ناظم الاطباء). وطن . (غیاث ). آرامگاه . میهن . زاد بوم . جای بودن . اقامتگاه . اقامت جای . مکان . جای . بودنگاه . محل سکونت شخص . باشگاه . (یادداشت مؤلف ). جای باشش . آرامگاه . (دهار). ج
موطنلغتنامه دهخداموطن . [ م َ طِ ] (ع اِ) جای باش مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وطن و جای باش مردم . (ناظم الاطباء). وطن . (غیاث ). آرامگاه . میهن . زاد بوم . جای بودن . اقامتگاه . اقامت جای . مکان . جای . بودنگاه . محل سکونت شخص . باشگاه . (یادداشت مؤلف ). جای باشش . آرامگاه . (دهار). ج