موهوبلغتنامه دهخداموهوب . [ م َ ] (ع ص ) چیز بخشیده شده . ج ، مواهیب . (ناظم الاطباء). موهبة. (اقرب الموارد). بخشیده شده . (آنندراج ). بخشیده . بخشیده شده . عطاشده . (یادداشت مؤلف ). || موهوبی . خداداد. خداداده . مقابل مکسوب . مقابل مکتسب . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح فقه ) هرچیزی که بدون عو
موهوبلغتنامه دهخداموهوب . [ م َ ](اِخ ) ابن احمدبن محمدبن خضر، مکنی به ابومنصور و مشهور به جوالیقی . از دانشمندان و لغویان بزرگ متولد سال 465 و متوفای سال 540 هَ . ق . صاحب المعرب من الکلام الاعجمی و چند کتاب دیگر. رجوع به جوا
ماهوب دانهلغتنامه دهخداماهوب دانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )دانه ای است که آن را به عربی حب الملوک و فلفل الخواص خوانند و این غیر حب السلاطین است . (برهان ). ماهودانه و حب الملوک است و آن غیر حب السلاطین است . (آنندراج ). ماهودانه . ماهوبذانه (معرب ) (حاشیه ٔ برهان
موعبلغتنامه دهخداموعب . [ ع َ ] (ع ص ) فراهم آورده شده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بینی از بیخ بریده شده . (ناظم الاطباء).
موعبلغتنامه دهخداموعب . [ع ِ ] (ع ص ) آنکه می گیرد و فراهم می کند همه چیز را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || در شتم گویند: «جدعه اﷲ جدعاً موعباً»؛ ببرد خدای بینی او را بریدگی از بیخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || همگی فراز آمده . ج ، موعبین . گویند: «جأوا موعبین »؛ یعنی آمدند همگی
موهوبهلغتنامه دهخداموهوبه . [ م َ ب َ ] (ع ص ) موهوبة. موهوب . هرچیز بخشیده شده و هبه شده . (ناظم الاطباء). مالی که مورد هبه است . (قانون مدنی ماده ٔ 795). و رجوع به هبة و واهب و موهوب له و موهوب شود.
موهوبیلغتنامه دهخداموهوبی . [ م َ / مُو ] (ص نسبی ) موهوب . مقابل مکسوب . مقابل اکتسابی . خداداد. خداداده . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به موهوب شود.
موهوبهلغتنامه دهخداموهوبه . [ م َ ب َ ] (ع ص ) موهوبة. موهوب . هرچیز بخشیده شده و هبه شده . (ناظم الاطباء). مالی که مورد هبه است . (قانون مدنی ماده ٔ 795). و رجوع به هبة و واهب و موهوب له و موهوب شود.
موهوبیلغتنامه دهخداموهوبی . [ م َ / مُو ] (ص نسبی ) موهوب . مقابل مکسوب . مقابل اکتسابی . خداداد. خداداده . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به موهوب شود.