مؤجةلغتنامه دهخدامؤجة. [ م َ / م ُ ئو ج َ ] (ع مص ) شور و تلخ گردیدن آب . (منتهی الارب ، ماده ٔ م ٔج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
موزهلغتنامه دهخداموزه . [ زَ / زِ ] (اِ) به ترکی چکمه گویند. (از برهان ). چکمه و معرب آن موزج است . (از المعرب جوالیقی ص 311). خف . موزج . (دهار) (منتهی الارب ). مندل . مندلی .نخاف . قسوب . (منتهی الارب ). یک نوع پاافزار که ت
میویزهلغتنامه دهخدامیویزه . [ می زَ / زِ ] (اِ) میویژه . گیاهی که به تازی علیق نامند. (ناظم الاطباء). لبلاب . حلبلاب . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مترادفات کلمه شود.
موجحلغتنامه دهخداموجح . [ ج َ ] (ع ص ، اِ) پوست تابان درخشان رنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جامه ٔ سخت بافت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جامه ٔ نیک بافته . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). || پناه جای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندر
موجعلغتنامه دهخداموجع. [ ج َ ] (ع ص ) نعت مفعولی است از ایجاع . (از منتهی الارب ، ماده ٔ وج ع ). به درد آمده . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ایجاع و وجع شود.
موجعلغتنامه دهخداموجع. [ ج ِ ] (ع ص ) بدردآورنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بدردآورنده و دردناک . (غیاث ) (ناظم الاطباء). مؤلم . دردآور. که بدرد آرد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به وجع شود.
موجةلغتنامه دهخداموجة. [ م َ ج َ ] (ع اِ) واحد موج ، یعنی یک کوهه ٔ آب . ج ، موجات . یکی موج . (منتهی الارب ). ج ، امواج . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.- موجةالشباب ؛ آغاز جوانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
موجةدیکشنری عربی به فارسیموج بزرگ اب , خيزاب , موج زدن (از اب يا جمعيت يا ابر) , بصورت موج درامدن , سراسيمگي , تپش , بادناگهاني , سراسيمه کردن , اشفتن , طوفان ناگهاني , باريدن ناگهاني , موج , فر موي سر , دست تکان دادن , موجي بودن , موج زدن