مؤذلغتنامه دهخدامؤذ. [ م ُءْ ذِن ْ ] (ع ص ) رنجاننده و فی الحدیث : کل مؤذ فی النار. (لسان العرب ).
ماتmatte, flat 3واژههای مصوب فرهنگستانویژگی سطحی که برّاقیت آن در زاویۀ 60 درجه در گسترۀ صفر تا ده و در زاویۀ 85 درجه در گسترۀ صفر تا پانزده قرار دارد
ورنی ماتflat varnish, matte varnishواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ورنی که با درصد معینی ماتکننده ترکیب میشود تا در هنگام خشک شدن جلوهای مات بیابد
یموتلغتنامه دهخدایموت . [ ی َ ] (اِخ ) ابن المزرع بن موسی بن کیار، مکنی به ابوعبداﷲ. از ادبا بود. (یادداشت مؤلف ). یکی از مشاهیر ادبا و خود خواهرزاده ٔ جاحظ مشهور می باشد و در سنه ٔ 304 هَ . ق . درگذشته است . (از قاموس الاعلام ترکی ). یموت بن مزرع ادیب در سا
موذیاتلغتنامه دهخداموذیات . (ع اِ) ج ِ موذیة. جانوران زیانکار. حیوانات آزاردار چون مار و موش و پشه . (از یادداشت مؤلف ) : ... لکن مسکن شیر و مار و دیگر موذیات که بر رفتن در وی دشوار است و مقام کردن در میان آن طایفه مخوف . (کلیله و دمنه ). علما پادشاه را با کوه مانند کنن
موذیهلغتنامه دهخداموذیه . [ ی َ / ی ِ ](از ع ، ص ) موذیة. تأنیث موذی . حیوانات موذیه ، جانوران آزاررسان ، چون مار و موش . (از یادداشت مؤلف ). اذیت رساننده و مضر و مفسد و آزاررسان . || مهلک و زهردار. (ناظم الاطباء). و رجوع به موذی شود.
مؤذنیلغتنامه دهخدامؤذنی . [ م ُءْ ذِ ] (حامص ) مؤذّنی . صفت مؤذن . پیشه ٔ مؤذن . اذان گویی . (از یادداشت مؤلف ) : نرگس همی رکوع کند در میان باغ زیرا که کرد فاخته بر سرومؤذنی . منوچهری .مؤذن بد را مزن و بدمگوی لحن خوش آموز
مؤذیلغتنامه دهخدامؤذی . [ م ُءْ ذا ] (ع ص ) ستم کشیده و رنجانیده شده . آزرده شده . (ناظم الاطباء). مؤذ. رجوع به مؤذی شود.
مللغتنامه دهخدامل . [ م ُ ] (اِ) نبیذ بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 322). شراب انگوری . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (غیاث ) (آنندراج ). می و شراب انگوری و هر مایع مسکر. (ناظم الاطباء). می . باده . مدام . راح . صهبا. خمر. عقار. قهوه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مؤذنیلغتنامه دهخدامؤذنی . [ م ُءْ ذِ ] (حامص ) مؤذّنی . صفت مؤذن . پیشه ٔ مؤذن . اذان گویی . (از یادداشت مؤلف ) : نرگس همی رکوع کند در میان باغ زیرا که کرد فاخته بر سرومؤذنی . منوچهری .مؤذن بد را مزن و بدمگوی لحن خوش آموز
مؤذیلغتنامه دهخدامؤذی . [ م ُءْ ذا ] (ع ص ) ستم کشیده و رنجانیده شده . آزرده شده . (ناظم الاطباء). مؤذ. رجوع به مؤذی شود.
مؤذنلغتنامه دهخدامؤذن . [ م ُ ءَذْ ذِ ] (اِخ ) خراسانی . از گویندگان قرن یازدهم هجری و اسمش شیخ محمدعلی بود از اکابر فضلا و اماجد عرفا از سلسله ٔ جلیله ٔ ذهبیه ٔ کبرویه . با شاه عباس صفوی معاصر بود و رساله ٔ تحفةالعباسیة را به نام وی تصنیف کرد. در مدح و منقبت ائمه ٔاطهار تصانیف و مدایح بسیار
مؤذنلغتنامه دهخدامؤذن . [ م ُ ءَذْ ذِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأذین . بسیار اعلام کننده . (ناظم الاطباء) : فأذن مؤذن بینهم ان لعنةاﷲ علی الظالمین . (قرآن 44/7). فلما جهزهم بجهازهم جعل السقایة فی رحل اخیه ثم اذن مؤذن ایتها العیر انکم