لغتنامه دهخدا
ابوالمؤید. [ اَ بُل ْ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) بلخی . عوفی در ذکر شعراء عهد سامانی در لباب الالباب آرد:بناء معانی بدین مؤید مشید بود و باز و همای معنی در دام بیان او مقید. در صفت انگشت معشوقه میگوید:انگشت را ز خون دل من زند خضاب کفی کز او بلاء تن و جان هر کس است ع