موکول کردن

مترادف

۱. منوط کردن، وابسته کردن، مشروط کردن
۲. واگذاشتن، واگذاری کردن، محول کردن

جست‌وجوی دقیق

موکول کردن

دیکشنری فارسی به عربی

اجل (مع الشد)

موکول کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. منوط کردن، وابسته کردن، مشروط کردن ۲. واگذاشتن، واگذاری کردن، محول کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

موکول

لغت‌نامه دهخدا

موکول . [ م َ ] (ع ص ) به دیگری سپرده . (منتهی الارب ). امر موکول ؛ کار به دیگری سپرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کاری که به دیگری سپرده شده باشد. (آنندراج ): زعامت آن ملاعین با طاغوتی که به یحیی معروف بود موکول . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span cla

موکول

فرهنگ فارسی عمید

۱. واگذار‌شده؛ سپرده‌شده.۲. وابسته به ‌دیگری.

موکول

دیکشنری فارسی به عربی

تابع , شرطي

موکول

فرهنگ فارسی معین

(مُ) [ ع . ] (اِمف .) واگذار شده ، سپرده شده .

موکول

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. تعویق، معوق، منوط، وابسته، مشروط، موقوف ۲. محول، واگذار، سپردهشده

جست‌وجوی مشابه

بوقت دیگر موکول کردن

دیکشنری فارسی به عربی

اجل (مع الشد)

به بعد موکول کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

call, delay, pigeonhole, postpone, shelve, stay, waive

موکول کردن به بعد

دیکشنری فارسی به انگلیسی

defer

موکول کردن لایحه به بعد

دیکشنری فارسی به انگلیسی

table

تعطیل و به بعد موکول کردن جلسه و مذاکره

دیکشنری فارسی به انگلیسی

adjourn

جست‌وجوی متن

adjourned

دیکشنری انگلیسی به فارسی

متوقف شد، موکول کردن، بوقت دیگر موکول کردن

adjourning

دیکشنری انگلیسی به فارسی

متوقف کردن، موکول کردن، بوقت دیگر موکول کردن

اجل (مع الشد)

دیکشنری عربی به فارسی

بوقت ديگر موکول کردن , خاتمه يافتن(جلسه) , موکول بروز ديگر شدن , عقب انداختن , بتعويق انداختن , موکول کردن , پست تر دانستن , در درجه دوم گذاشتن

muclucs

دیکشنری انگلیسی به فارسی

موکول ها

mucluc

دیکشنری انگلیسی به فارسی

موکول

جست‌وجوی هم‌آغاز

موکول

لغت‌نامه دهخدا

موکول . [ م َ ] (ع ص ) به دیگری سپرده . (منتهی الارب ). امر موکول ؛ کار به دیگری سپرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کاری که به دیگری سپرده شده باشد. (آنندراج ): زعامت آن ملاعین با طاغوتی که به یحیی معروف بود موکول . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span cla

موکول

فرهنگ فارسی عمید

۱. واگذار‌شده؛ سپرده‌شده.۲. وابسته به ‌دیگری.

موکول

دیکشنری فارسی به عربی

تابع , شرطي

موکول

فرهنگ فارسی معین

(مُ) [ ع . ] (اِمف .) واگذار شده ، سپرده شده .

موکول

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. تعویق، معوق، منوط، وابسته، مشروط، موقوف ۲. محول، واگذار، سپردهشده

جست‌وجوی هم‌قافیه

موکول

لغت‌نامه دهخدا

موکول . [ م َ ] (ع ص ) به دیگری سپرده . (منتهی الارب ). امر موکول ؛ کار به دیگری سپرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کاری که به دیگری سپرده شده باشد. (آنندراج ): زعامت آن ملاعین با طاغوتی که به یحیی معروف بود موکول . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span cla

موکول

فرهنگ فارسی عمید

۱. واگذار‌شده؛ سپرده‌شده.۲. وابسته به ‌دیگری.

موکول

دیکشنری فارسی به عربی

تابع , شرطي

موکول

فرهنگ فارسی معین

(مُ) [ ع . ] (اِمف .) واگذار شده ، سپرده شده .

موکول

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. تعویق، معوق، منوط، وابسته، مشروط، موقوف ۲. محول، واگذار، سپردهشده

ترجمه مقاله