مویه گریلغتنامه دهخدامویه گری . [ مو ی َ / ی ِ گ َ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت مویه گر. گریه و زاری و نوحه . نوحه گری . نوحه . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مویه و مویه گر شود.
مویهلغتنامه دهخدامویه . [ مو ی َ / ی ِ ] (اِمص ) اسم از موییدن . اسم مصدر از موییدن . نوحه و گریه و ناله ٔ آهسته با گریه . (یادداشت مؤلف ). گریه و نوحه و زاری . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ). گریه ٔ با نوحه را گویند. (برهان ). گریه و زاری
مویهلغتنامه دهخدامویه . [ مو ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ، پسوند) در ترکیباتی چون دومویه و فلفل مویه و جز آن به جای موی آید و نوعی نسبت یا اختصاص را رساند.
میوهلغتنامه دهخدامیوه . [ می وَ / وِ ] (اِ) بار و ثمر و هر محصولی از نباتات که از عقب گل و شکوفه برآمده و حاوی تخم می باشد. (ناظم الاطباء). ثمرة. ثَمار. بار. بر. حاصل . قطف . با دادن و خوردن و چیدن صرف شود. (یادداشت مؤلف ). به کسر و فتح اول هر دو آمده . (غیا
رثاءفرهنگ فارسی معین(رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گریستن بر مرده . 2 - سوک سرود، شعر گفتن برای مرده با تأسف و اندوه . 3 - (اِمص .) مرده ستایی ، مویه گری .
نوحهلغتنامه دهخدانوحه . [ ن َ / نُو ح َ / ح ِ ] (از ع ، اِ) بیان مصیبت . گریه کردن به آواز. (غیاث اللغات ). آواز ماتم . شیون . (آنندراج ). گریه به آواز بلند. زاری . ناله . فریاد و فغان .(ناظم الاطباء). ندبه . مویه . مویه گری
مویهلغتنامه دهخدامویه . [ مو ی َ / ی ِ ] (اِمص ) اسم از موییدن . اسم مصدر از موییدن . نوحه و گریه و ناله ٔ آهسته با گریه . (یادداشت مؤلف ). گریه و نوحه و زاری . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ). گریه ٔ با نوحه را گویند. (برهان ). گریه و زاری
مویهلغتنامه دهخدامویه . [ مو ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ، پسوند) در ترکیباتی چون دومویه و فلفل مویه و جز آن به جای موی آید و نوعی نسبت یا اختصاص را رساند.
مویهلغتنامه دهخدامویه . [ م ُ وَی ْه ْ ] (ع اِمصغر) مویهة. مصغر ماء. آب اندک . (ناظم الاطباء). مصغر ماء، به معنی آب . (آنندراج ). و رجوع به ماء شود.
مویهفرهنگ فارسی عمیدگریه؛ زاری؛ نوحه: ( نماز شام غریبان چو گریه آغازم / به مویههای غریبانه قصهپردازم (حافظ: ۶۶۶).⟨ مویهٴ زال: (موسیقی) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی.⟨ مویه کردن: (مصدر لازم) زاری کردن؛ نوحه کردن.
دریای آمویهلغتنامه دهخدادریای آمویه . [ دَرْ ی ِ ی َ ] (اِخ ) آمودریا. رود جیحون . رجوع به آمودریا و آمویه (رود) در ردیفهای خود شود.
حکمویهلغتنامه دهخداحکمویه . [ ] (اِخ ) ابن عبدوس . ابن الندیم گوید: از مردم جبل است . و او راست :کتاب السواد فی الرسائل و کتاب الاَّداب . (الفهرست ).
زحمویهلغتنامه دهخدازحمویه . [ زَ م َ وَی ْه ْ ] (اِخ ) جد زکریابن یحیی است که از محدثان بوده است . (از ترجمه ٔ قاموس ) (از منتهی الارب ). همچنین است درنسخ و صواب بر طبق تحقیق حافظ آن است که زحمویه خود زکریا است نه جد وی . (از تاج العروس ).
مرمویهلغتنامه دهخدامرمویه . [ م َ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 50هزارگزی جنوب شرقی خوسف و 13هزارگزی مشرق گل . آب آن از قنات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="ltr"
دومویهلغتنامه دهخدادومویه . [ دُ ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ) آغاز سیاه و سپیدی موها. (ناظم الاطباء). دومو.- دومویه شدن ؛ شمط. اکتهال . آمیخته موی گشتن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دومو شود.