مو گرفتنلغتنامه دهخدامو گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) موی گرفتن . مقابل مو دادن . موی فرستادن عاشق به معشوق و در پاسخ از او موی گرفتن و موی دریافت داشتن . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مو دادن شود.
مول گرفتنلغتنامه دهخدامول گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) فاسق گرفتن . با مردی به حرامی رابطه یافتن زنی . (یادداشت مؤلف ). مردی را به نامشروع یار و همخوابه ٔ خود کردن زن . || آبستن شده بودن به وجهی نامشروع . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مول شود.
موی گرفتنلغتنامه دهخداموی گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مو گرفتن .مقابل موی دادن . رجوع به مو گرفتن و مو دادن شود.
مولغتنامه دهخدامو. (اِ) هر یک از تارشکلها که در روی پوست حیوانات و در روی بعض مواضع بدن انسانی پدیدار است و به تازی شَعْر گویند. (از ناظم الاطباء). به عربی شَعْر می گویند. (از برهان ) (از آنندراج ). رشته های باریک و نازکی که بر روی پوست بدن برخی حیوانات پستاندار و از جمله انسان ظاهر می شود.
مولغتنامه دهخدامو. (اِ) هر یک از تارشکلها که در روی پوست حیوانات و در روی بعض مواضع بدن انسانی پدیدار است و به تازی شَعْر گویند. (از ناظم الاطباء). به عربی شَعْر می گویند. (از برهان ) (از آنندراج ). رشته های باریک و نازکی که بر روی پوست بدن برخی حیوانات پستاندار و از جمله انسان ظاهر می شود.
مولغتنامه دهخدامو. [ م َ/ م ُ ] (اِ) درخت انگور که رز نیز گویند. (ناظم الاطباء). درخت انگور است . (انجمن آرا) (آنندراج ). تاک . رز. تنک . میوانه . انگور. کرم . کرمة. مَیْوْ درخت انگور. درختی است که از میوه ٔ آن استفاده می شود و آن در اغلب نقاط ایران از جمله
مولغتنامه دهخدامو. (معرب ، اِ ) گیاهی است از تیره ٔ چتریان که آن را شوید بری نیز گویند و دارای خواص زیادکننده شیر و قاعده آور است و مدر نیز می باشد. اثامیطیقون . رازیانه ٔ بیابانی . شبت بری . شوید بری . تامساورت . تامشاورت . بسبسة. کَمّون الجبل . (یادداشت مؤلف ). به لغت یونانی نام بیخ دوائ
مولغتنامه دهخدامو. [ م ُ ] (اِ صوت ) میو. آواز گربه . (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). حکایت آواز گربه . اسم صوت گربه . (یادداشت مؤلف ). صدای گربه باشد. (برهان ). آواز گربه باشد. (فرهنگ جهانگیری ) : گربه ٔ جان عطسه ٔ شیردل است شیرگریزد چو کند گربه مو.<
دانیمولغتنامه دهخدادانیمو. [ ] (اِ) در تذکره ٔ ضریرانطاکی است که کلمه یونانی باشد و آنرا بعربی غار ورند و بفارسی ما بهشتان نام می دهد و میگوید نزد یونانیان محترم بوده و از آن تاج میکرده اند، از اینرو ظاهراً لورین باید باشد.
دایمولغتنامه دهخدادایمو. (اِخ ) دهی از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد در 16 هزارگزی شمال باختری مهاباد و 16 هزارگزی باختر شوسه ٔ مهاباد به ارومیه با 208 سکنه . آب آن از چشمه . محصول
دخترعمولغتنامه دهخدادخترعمو. [ دُ ت َ رِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دختر عم . رجوع به دختر عم شود.
درزمولغتنامه دهخدادرزمو. [ دَ رَ ] (اِ) به لهجه ٔ طبری ، خیاطه . نخ . رشته . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درزمان شود.