مغربلغتنامه دهخدامغرب . [ م َ رِ ] (اِخ ) (بحر...، دریای ...) بحرالشام . بحر المغرب .دریای ابیض . بحرالروم . دریای مدیترانه : ز خون دشمن او شد به بحر مغرب جوش فکند تیر یمانیش رخش در عمان به بحر عمان زان رخش صاف لؤلؤبه بحر مغرب زان جوش سرخ شد مرجان .<b
مغربلغتنامه دهخدامغرب . [ م ُ غ َرْ رِ ] (ع ص ) سوی مغرب شونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سوی مغرب شونده و آن که به سوی مغرب می رود. (ناظم الاطباء). || شأو مغرب ؛ بعید. فاصله ٔ دور . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مغربلغتنامه دهخدامغرب . [ م َ رِ ] (اِخ ) (کشور...) کشوری است در شمال غربی افریقا. از شمال به دریای مدیترانه ، از مشرق به الجزایر و از جنوب به الجزایر و صحرای شمال باختری یا صحرای سابق اسپانی و از مغرب به اقیانوس اطلس محدود است . مساحت این کشور که مراکش نیز نامیده می شود در حدود <span class="
مغربلغتنامه دهخدامغرب . [ م َ رِ ] (اِخ ) ممالک آفریقا. (ناظم الاطباء). ممالکی در آفریقا و نسبت بدان رامغربی گویند. (از اقرب الموارد). نامی است که جغرافیادانان اسلام به شمال آفریقا (تونس ، الجزایر، مراکش و...) داده اند و علاوه بر این کشورها، بر اندلس نیز اطلاق می شده است . مغرب را به مغرب اقص
مَغْرِبَيْنِفرهنگ واژگان قرآندو مغرب - دو محل غروب (چون زمین کروی است هرسمتی که نسبت به نقطه ای از کره زمین مغرب می باشد نسبت به قرینه ی مرکزی آن نقطه مشرق تلقی می شود از طرفي با همين فرض مي توان براي كره ي زمين مشرقها و مغربهاي فراوان تصور نمود يا اينكه منظور از کلمه مغارب نقطههايي ازافق مي باشد که خورشيد در فصول چهارگانه در آ
مغرب زمینیلغتنامه دهخدامغرب زمینی . [ م َ رِ زَ ] (ص نسبی ) اهل مغرب زمین . از مردم مغرب زمین . مقابل مشرق زمینی . و رجوع به مغرب زمین شود.
مَغْرِبَيْنِفرهنگ واژگان قرآندو مغرب - دو محل غروب (چون زمین کروی است هرسمتی که نسبت به نقطه ای از کره زمین مغرب می باشد نسبت به قرینه ی مرکزی آن نقطه مشرق تلقی می شود از طرفي با همين فرض مي توان براي كره ي زمين مشرقها و مغربهاي فراوان تصور نمود يا اينكه منظور از کلمه مغارب نقطههايي ازافق مي باشد که خورشيد در فصول چهارگانه در آ