مفتللغتنامه دهخدامفتل . [ م ُ ف َت ْ ت َ ] (ع ص ) تافته . (مهذب الاسماء). تافته شده . (آنندراج ). سخت تافته شده . (ناظم الاطباء): ذبال مفتل ؛ پلیته ٔ سخت تافته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مفتوللغتنامه دهخدامفتول . [ م َ ] (ع ص ) تافته . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر چیز تافته شده و پیچیده شده . (ناظم الاطباء). فتیله کرده . فتیله شده . تاب داده . فتیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- جعد مفتول ؛ زلف مفتول :</span
مفتولفرهنگ فارسی عمید۱. رشتۀ باریک فلزی که مانند نخِ تابیده است.۲. (صفت) تابیدهشده؛ تابدادهشده؛ پیچیده.