مُعْجِزِيفرهنگ واژگان قرآنعاجز كنندگان (در اصل معجزين بوده كه چون مضاف واقع شده است نون آن حذف گرديده است)
معجزهلغتنامه دهخدامعجزه . [ م ُ ج ِ زَ / زِ ] (از ع ، اِ) چون خرق عادتی از نبی صادر شود که خلق از آوردن مثل آن عاجز آید آن را معجزه گویند و چون از ولی خرق عادتی پیدا گردد آن را کرامت خوانند و چون خرق عادتی از کافر به ظهور آید آن را استدراج گویند. (آنندراج ) (غ
معجزةلغتنامه دهخدامعجزة. [ م َ ج َ زَ / م َ ج ِ زَ ] (ع مص ) رجوع به معجز [ م َ ج َ / م َ ج ِ ] شود. || (اِ) جایی که در آن از کسب عاجز باشند و منه الحدیث : ولاتلبثوا بدار معجزة؛ یعنی در جایی که از کسب عاجز باشید اقامت نکنید. (
معجزةلغتنامه دهخدامعجزة. [ م ِ ج َ زَ ] (ع اِ) کمربند بدان جهت که متصل کمر صاحب خود باشد. (منتهی الارب ). کمربند و منطقه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معجزةلغتنامه دهخدامعجزة. [ م ُ ج ِ زَ ] (ع اِ) آنچه نبی عاجز کند بدان خصم را وقت غلبه جستن در دعوی . ج ، معجزات . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). امر خارق العاده ای که مردم را از آوردن نظیر آن عاجز می کند و عادةً مقرون به دعوی نبوت است و در این کلمه هاء برای مبالغه باشد. (از اقرب الموارد). و
باطل خوارلغتنامه دهخداباطل خوار. [ طِ خوا / خا ] (نف مرکب ) خورنده ٔ باطل . محوکننده ٔ باطل . چیزی که ناحق را فروبرد. (آنندراج ) : رایتت آیتی است حق گسترقلمت معجزی است باطل خوار.انوری (از آنندراج ).
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ صَلْعی . شیخ ورام در آغاز جزء دوم کتاب خود که پر است از اخبار غلاة، روایتی از اسماعیل مشتمل بر معجزی از علی (ع ) نقل کرده است . رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 139 شود.
حربگهلغتنامه دهخداحربگه . [ ح َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) حربگاه : در حربگه پیمبر ما معجزی نداشت از معجزات خویش قویتر ز قوتش . ناصرخسرو.که اِستاد با ذوالفقار مجردبه هر حربگه بر یمین محمد؟ ناصرخسرو.حربگه م
تیتاللغتنامه دهخداتیتال . (اِ) فریب و چاپلوسی را گویند. (برهان ). مکر و فریب و بدین معنی مشترک است در هندی . (آنندراج ). فریب و حیله و مکر و چاپلوسی .(ناظم الاطباء). فریب و مکر و چاپلوسی و تملق . (فرهنگ فارسی معین ). سخنان فریبنده . گفتاری فریبنده . سخنان آرام کننده . چرب زبانی با طفل . آرام ک
خالهلغتنامه دهخداخاله . [ ل َ ] (اِخ ) شمس الدین محمدبن مؤید حدادی معروف به خاله . یکی از شعرای پارسی گوست و عوفی چنین آورد: شمس الدین محمدبن مؤید حدادی معروف به خاله که هاله ؛ یعنی خرمن ماه گدای ضمیر اوست و عطارد چون سنبله خوشه چین کشت زار لطایف او، در کمال لطف طبع و جمال فضل و حسن معاشرت
مُعْجِزِينَفرهنگ واژگان قرآنعاجز كنندگان (در اصل معجزين بوده كه چون مضاف واقع شده است نون آن حذف گرديده است)