منجورانلغتنامه دهخدامنجوران . [ م َ ] (اِخ ) قریه ای است در دو فرسنگی بلخ . (از معجم البلدان ). نام قریه ای به بلخ و از آنجاست علی بن محمد منجورانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به علی منجورانی شود.
منظرانیلغتنامه دهخدامنظرانی . [ م َ ظَ نی ی ] (ع ص ) نیکومنظر. (منتهی الارب ). مرد نیک چهره و نیکومنظر. (ناظم الاطباء). نیکومنظر. منظری . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دیداری . مقابل مخبرانی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
منظرلغتنامه دهخدامنظر. [ م ُ ظَ ] (ع ص ) انتظارکشیده و گوش داده . (ناظم الاطباء). مهلت داده شده . ج ، منظرون ، منظرین : فیقولوا هل نحن منظرون . (قرآن 203/26). ماننزل الملائکة الا بالحق و ماکانوا اذاً منظرین . (قرآن <span class="hl" dir