مچللغتنامه دهخدامچل . [ م َ چ َ ] (ص ) آدمی که مورد تمسخر عده ای قرار می گیرد. کسی که او را دست می اندازند. آدمی که بر اثر شوخی دیگران اوقاتش تلخ شده و از کوره دررفته است : این یارو مچل خوبی است . یا دیشب فلانی را مچل کردیم . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || (اِ) خوراکی و تنقلی است که د
پوشانش قالبmould coating, mould facing, mould dressingواژههای مصوب فرهنگستانایجاد پوششی مقاوم بر روی قالبهای عموماً ماسهای برای جلوگیری از برهمکنشهای حرارتی یا شیمیایی یا فیزیکی مواد مذاب و قالب
بازار بزرگmall, shopping mallواژههای مصوب فرهنگستانفضایی سرپوشیده یا سرباز که خودرو اجازة رفتوآمد در آن ندارد و دربردارندة شمار بسیاری مغازه و فروشگاه و غذاخوری است
مچلکهلغتنامه دهخدامچلکه . [ م ُ چ َ ک َ ] (ترکی ، اِ) لفظی است ترکی به معنی عهدنامه . (آنندراج ). و رجوع به مچلکا شود.
مچلکالغتنامه دهخدامچلکا. [ م ُ چ َ ] (ترکی ، اِ) لفظ ترکی است بمعنی عهدنامه ٔ مجرمان . (غیاث ). مأخوذ از ترکی ، تمسک و دستاویز و سند و شرط و عهد و اقرار. مچلکاه . مچلکه . (ناظم الاطباء): هولاکوخان از وی بر آن سخن حجت طلبید بیچاره مچلکا باز داد. (جامع التواریخ رشیدی ).
مچلی پتنلغتنامه دهخدامچلی پتن . [ م َ پ َ ت َ ] (اِخ ) نام بندری از هندوستان . (آنندراج ) : ز پوشیدن آن نگار ختن شده پرنیان چیت مچلی پتن .ملاطغرا (از آنندراج ).
سرشکستهفرهنگ مترادف و متضاد۱. خجل، شرمسار، سرافکنده، شرمسار، خفیف، شرمزده ۲. بور، دماغ سوخته، مچل ≠ سرافراز، سربلند
مچلی پتنلغتنامه دهخدامچلی پتن . [ م َ پ َ ت َ ] (اِخ ) نام بندری از هندوستان . (آنندراج ) : ز پوشیدن آن نگار ختن شده پرنیان چیت مچلی پتن .ملاطغرا (از آنندراج ).
مچلکهلغتنامه دهخدامچلکه . [ م ُ چ َ ک َ ] (ترکی ، اِ) لفظی است ترکی به معنی عهدنامه . (آنندراج ). و رجوع به مچلکا شود.
مچل کردنلغتنامه دهخدامچل کردن . [ م َ چ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کسی را دست انداختن و او را مورد تمسخر قرار دادن (خواه او مطلب را جدی پندارد و بریش بگیرد، یا شوخی طرف را درک کند و اوقاتش تلخ شود و از کوره در برود). (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
مچلکالغتنامه دهخدامچلکا. [ م ُ چ َ ] (ترکی ، اِ) لفظ ترکی است بمعنی عهدنامه ٔ مجرمان . (غیاث ). مأخوذ از ترکی ، تمسک و دستاویز و سند و شرط و عهد و اقرار. مچلکاه . مچلکه . (ناظم الاطباء): هولاکوخان از وی بر آن سخن حجت طلبید بیچاره مچلکا باز داد. (جامع التواریخ رشیدی ).
گردنه ٔ دمچللغتنامه دهخداگردنه ٔ دمچل . [ گ َ دَ ن َ ی ِ ؟ ] (اِخ ) گردنه ای است در راه خرم آباد به دزفول میان قلعه ٔ سراب جهانگیر و قلعه ٔ فنی ، واقع در 683800گزی تهران .